Thursday, January 5, 2012

چرا «اسلام» منافاتی با "دموکراسی" و "اعلامیه جهانی حقوق بشر" ندارد!


اینکه تلاشهای فکری و اجتماعی ما ایرانیان برای رسیدن به یک جامعه آزاد مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر حتا بعداز برداشتن سه گام اساسی بزرگ در مسیر تاریخ تحولات اجتماعی خود ، یعنی انقلاب مشروطیت، انقلاب ملی شدن صنعت نفت و انقلاب 1357 هنوز بجایی نرسیده و اینک ما ایرانیان اندر خم کوچه بن بست استبداد گیر کرده و گرفتار آمده ایم، همه بخاطر بافت فکری و فرهنگ مذهبی ما ایرانیان یعنی اکثریت جمعیت کشور ما است. من در این مقاله قصد ندارم اسلام را زیر سئوال ببرم بلکه قصد دارم تا اعتقادات  «مسلمانهای ایرانی» اعم از شیعیان و سنیان و صوفیان را نقد کنم و نهایت ثابت کنم که مشکل اصلی ما ایرانیان از خود ما و فرهنگ مذهبی ماست ، نه از «اسلام». از مذاهب رایج و بطور اخص از آن بخش از تفسیراتی است که ملاها و مفتیان طی این 1400 سال تاریخ سیاسی منطقه می خواسته اند از «احکام اسلامی» برداشت کنند تا قدرت و منافع سازمان های «سیاسی - مذهبی» شان را حفظ کنند. این ها (بعنوان مجتهد، ملا ، مفتی و کارشناس دین) در ارتباط با دین «نه سر پیازند و نه ته پیاز» که بتوانند از اسلام دفاع کرده و یا (از لحاظ دینی) مجاز باشند که حکمی صادر کنند و یا در خصوص زندگانی ما انسانها حرف آخر را بزنند. بحث من این است که بگویم خود این مسئله از سوی «اسلام» و«قرآن» پیش بینی نشده در نتیجه باوری را که مفتیان و ملاها از دین ارائه می دهند را نباید «الهی» ، «دینی» و «اسلامی» دانست. به زبان ساده تر، اینکه مسیر اصلاحات اجتماعی به نفع دموکراسی در کشور ما (و دیگر «جوامع اسلامی») بسته است و اینکه نمی توان آن را بجایی سوق داد که امر دین از امر حکومت جدا شود و دموکراسی تحقق پیدا کند، همه بخاطر تفسیراتی است که ملاها و مفتیان و فیلسوفان مذهبی و ... از موضوع «دین» به دست می دهند. در حالیکه اسلام (در ذات خود و در کلام وحی) نه تنها نظرات ایشان را تایید نمی کند - که درواقع انکار می کند- بلکه فی نفسه منافاتی هم با دموکراسی و حقوق بشر و حتا سکولاریسم ندارد. 
به هر روی از انجاییکه «مذاهب اسلامی» (آنها که بعداز اسلام شکل گرفته اند) به دلیل آنکه بر حسب عقل و قیاس و اجماع مجتهدین شیعه و سنی شکل گرفته اند (نه وحی) می توان ثابت کرد که آنها در واقع ربطی به اسلام و آنچه که در 1400 سال پیش در مکه (و حتا در مدینه) بر حضرت محمد نازل شده است ندارند. بعبارت دیگر از آنجایی که موضوع مباحث «مذاهب اسلامی» که بعد از وفات پیامبر شکل گرفته اند، همه ریشه انسانی دارند (نه الهی) ، می توان گفت که آنها من درآوردی هستند و به همین دلیل هم می توان آنها را مورد نقد قرار داد. بحث من در این مقاله خلاف جهت مباحثی است که اصلاح طلبانی همچون آقایان مجتهد شبستری و دکتر سروش و اکبر گنجی ازموضوعات «کلام نبوی» و «قرآن محمدی» ارائه می دهند.                                                                                                                                                                                 حسین میرمبینی                                                                                                                                                      
چکیده:
همانگونه که همگان و از جمله مسلمانان می دانند: اساس مسلمانی بر این بنیان قرار دارد که انسان به یکتایی خدا و رسول اللهی حضرت محمد اذعان داشته و بگوید: "اشهد ان لا اله الا لله و اشهد ان محمدا رسول الله". با این میثاق انسان مسلمان تعهد می دهد که جز خدای یکتا، هیچ موجودی (اعم از موجودات زمینی و آسمانی) را به الوهیت نگیرد و نپرستد. همچنین تعهد می دهد که به حضرت محمد بعنوان پیامبر و انسانی که از جانب خدای یکتا رسالت دارد تا که آخرین پیامهای او را به گوش آدمیان برساند، ایمان دارد. ازآنجایی که میثاق دو طرف دارد خدا نیز تعهد داده که هر انسانی را که به این میثاق پای بند باشد (به این عبارت که به خدا شرک نورزد و ایمان داشته باشد که حضرت محمد رسول خدا است)، او را به ملکوتش رهبری نماید. این نویسنده درواقع می خواهد بگوید: که اگر در مفهوم و معنای این میثاق (شهادتین) دقت کنیم، آنگاه متوجه می شویم که اسلام در اصل دین سکولاری است. چراکه بر اساس آنچه که در این میثاق تصریح شده، همچنین آنچه که در قرآن تبیین شده، ما نمی توانیم به جز خدا و کلام الله وحی به هیچ مرجع و منبع و کتابی، رجوع کرده و از تفسیری و تعبیری که دیگران از خدا و پیام رسول می دهند پیروی نماییم. بر این اساس هر فکر و برداشتی (بجز تاویل خدا و رسول) از کلام الله می تواند غلط باشد و فرق و اختلاف داشته باشد با آنچه خدا بر پیامبرش نازل کرده است. به عبارت ساده تر هر برداشت و تاویلی از دین (غیر از تاویل خدا و رسول) می تواند بجای آنکه ما را به بهشت و رستگاری رهنمون مان کند ، به گمراهی و جهنم سرنگون مان سازد.

به همین خاطر ما در قرآن نمی توانیم راهکاری را بیابیم که تصریح کرده باشد مسلمین پس از پیامبر به فرد خاصی ایمان آورده و به تفسیری که او (یا دیگران) از دین ارائه می دهد، رجوع کنند. همچنین در قرآن نیامده که مسلمین به کتب اخبار و احادیث مراجعه کنند و یا اینکه اجازه داشته باشند دین شان را با عقل و قیاس و اجماع مراجع مذهبی تطبیق بدهند. درواقع اگر مسلمانی به غیراین عمل کند، یعنی به مرجع مذهبی (یا هر انسانی) و راهکارهایی که او از مذهب پیش رویش قرار می دهد، رجوع کند مانند آن است که به «دون الله» یعنی غیرخدا رجوع کرده و اساس دینش را بر پایه فکر دیگران بنا ساخته است. چنین رجوعی از نظر قرآن خلاف تقوا و توجیه ناپذیر است و می تواند به شرک تلقی شود و شخص و اشخاص رجوع کننده را به ضلالت و هلاکت دراندازد. یعنی  دنیا و آخرتش را نابود سازد. این مسئله در خصوص رجوع به سنت (اینکه تاریخ نویسان از سنت پیامبر چه تعبیری دارند) و رجوع به کتب اخبار و احادیث، همچنین رجوع به دستگاه فکری اهل تصوف و دیوان شعرا، نیز صادق است و می تواند رجوع به "دون الله" باشد و انسان را از حقیقت اسلام منحرف سازد. بر این اساس هر بحثی از دین و هر تعبیری از کلام خدا که از مسیر "غیر خدا" و "غیرپیامبر" اخذ شده باشد به دلیل آنکه منقطع از سرچشمه وحی و رسول الله است می تواند تأثیر گرفته از فکر انسانی و تلقینات شیطانی باشد، در نتیجه گمراه کننده باشد. به همین خاطر هم است که در اسلام (بر حسب میثاق مسلمانی) انسانها اجازه ندارند مبانی اعتقادی شان را از روی فهم دیگران بنا سازند.

دین را اگر چنین خالص کنیم آنگاه مشخص است که آن منافاتی با مبانی دموکراسی، حقوق بشر و سکولاریسم ندارد، چرا که موضوع آن مربوط می شود به رابطه هرکس با خدا و اینکه او چگونه کلام الله را درک می کند. آنکه تقوا دارد و در ارتباط با درکش از قرآن احتیاط می ورزد که گناهی را مرتکب نشود، آنهم گناهی تا به این حد که خون کسی را بر روی زمین بریزد و حق کسی را پایمال کند و ظلمی را مرتکب شود و در عین حال عمل صالح دارد (یعنی به فقرا و درماندگان و کودکان بی سرپرست و ... کمک می کند) ، به رستگاری یعنی به بهشت موعود می رسد. آنکس که بر حسب بی تقوایی و درکش، ولایت طلبی(استکبار) می کند و برای دیگرانی - که نه می دانند دین چیست و نه میثاق مسلمانی کدام است-  شبهه بوجود می آورد که در دستگاه الهی کاره ای است و مسئولیتی دارد، تا به نیروی ایشان ، دیگران «غیرخودی» را یا می کشد و یا از خانه و کاشانه شان بیرون شان می سازد و در اصل به حقوق طبیعی و فطری مردم تجاوز می کند، می رود به جهنم. معنی این سخن جز این نیست که امر«دین» در اصل از امر «قدرت» و "حکومت" جدا است. چراکه موضوع آن مربوط می شود به درک هرکس از خدا و اینکه وی دوری گزیند از آنکه بخواهد بر حسب اعتقاداتش و درکش از قرآن، در حق دیگری حکمی صادر نماید. حکمی که درواقع به خودش بر می گردد و دستش را به گناه آلوده می سازد و آخرت و عاقبتش را به جهنم می کشاند. به همین خاطر است که مسلمانان در نمازشان راه را از خدا طلب می کنند وفقط از او یاری می جویند، نه از انسانها و نه حتا از پیامبر خدا(اهدنا الصراط المستقیم). از این نظر که نگاه می کنیم می بینیم هیچکس بهتر از خدای اسلام، دین را به حوزه درک خصوصی افراد باورمند نبرده و محدود نساخته است.

خلاصه اینکه : چرا ما ایرانیان (مسلمان و غیرمسلمان)، هموطنان مسلمان مان را به مراجعه به قرآن کلام الله رجوع ندهیم و از ایشان نخواهیم که هرکس بر پایه تقوا و آنچه که خود از کلام وحی می فهمد، با دینش و اعتقاداتش برخورد نماید. همینطور از آنها بخواهیم که در ارتباط با دیگران (آنهایی که غیرایشان فکر می کنند و باور دارند) چنان کنند که انتظار دارند دیگران با ایشان رفتار کنند. با رجوع مستقیم هر مسلمانی به قرآن و عدم رجوعش به مراجع مذهبی و انتظار داشتن رفتار مشابه از دیگران، آنگاه «اسلام» خود به خود سکولار می شود. با اینکار درواقع اسلام به همان پاکی 1400 سال پیش خود (در مکه) بر می گردد. چراکه اینک در زمان ما پیامبری نیست که بخواهد بر حسب شرایط زمانی 1400 سال پیش مدینه و جایی که به آن حضرت وحی می شد مسائل دینی و دنیوی مردم را برایشان تبیین کند و یا احکامی را بر ایشان جاری سازد. بعبارت دیگر کیست که بتواند بر حسب آیات قرآنی ادعا کند که پیامبر است و یا جانشین پیامبر است و قرآن را درست آنگونه می فهمد که بر حضرت محمد نازل می شده است. ما با این بحث می توانیم دین را از همه آن تفاسیری را که بعدها به اسلام افزوده شد، پاک و خالص سازیم و همه آن بحثهای اضافی بعدی را بدعت و انحرافی تلقی کنیم.

من در این مقاله قصد دارم ثابت کنم که بین «دین اسلام» یعنی اسلامی که حضرت محمد آن را در 1400 سال پیش بشارت داد با این اسلامی که اکنون در منطقه خاورمیانه رایج است، تفاوت بسیار است. تفاوتی به فاصله 1400 سال تاریخ همراه با افزوده شدن ابداعات و مباحث اضافی که هرگز پیامبر اسلام آنها را نیاورده است.
در عین حال پیشنهاد کنم که ایرانیان به همراه خواسته های شان از اصلاحات اجتماعی در راستای تحقق آزادی و حقوق بشر، بیشتر از هرچیز خواستار تغییرات بنیادین در امر "دین" باشند. به این معنا که بخواهند ابداعات و مباحث من درآوردی که قرآن بدانها اشاره ای ندارد، شناسایی شده و از اسلام جدا شوند. بر این اساس همه می باید یکصدا این سخن را در جامعه طنین افکند سازیم که جز "قرآن کلام الله" هیچ سخنی را از بابت دین اسلام قبول نداریم. ازآنجایی که هرکس تعبیر خودش را دارد و کسی نمی تواند مدعی باشد که جانشین پیامبر است (ولو اگر کسی مدعی باشد به دلیل آنکه مسلمانان فقط به رسول اللهی حضرت محمد  اذعان دارند و در قرآن برای چنین ادعاهایی پیش بینی های لازم صورت نگرفته و مجوزی صادر نشده بلکه برعکس گفته شده با کسانی به خدا شرک می ورزند و همچنین طاغوتیانی که علیه قانون اسلام طغیان می کنند و از پیش خود قانون می بافند تا مردم را به راه خود کشند، "یکفروا بالطاغوت" کنیم یعنی آنها را تکذیب کنیم)، این است که بحث دین وارد حوزه وجدانیات ذهنی و شخصی هر کس می شود که در آنصورت خود به خود از بحث قدرت و حکومت خارج می شود. اگر بجای دین ستیزی که خود فکری است خشونت آور و ایدئولوژیک و در عین حال غیرسکولار، هموطنان مسلمان مان را با این حقیقت مواجه سازیم که می باید دین شان را بر اساس آنچه در میثاق مسلمانی شان آمده و قرآن به آنها سفارش کرده، استوار سازند ، آنگاه می توان در خصوص اصلاحات اجتماعی از جمله شکل گیری یک حکومت سکولار مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر در کشور مان امید داشت و تحقق آن را ممکن دانست.
      
پیشگفتار :
پیشتر، لازم می بینم توضیح دهم که من قصد ندارم از اسلام دفاع کنم و یا به تبلیغ آن بپردازم. خیر. چراکه اعتقاد ندارم جز خداوند کسی قادر باشد از اسلام و ذکر خدا محافظت کرده و جز پیامبر کسی بتواند به تبلیغ دین خدا بپردازد. هدف من در این نوشتار مربوط می شود به نحوه باورها و تعبیراتی که برخی از مسلمانان و فیلسوفان و مراجع مذهبی ، از اسلام به دست می دهند ، اما آن تعبیرات مستقیما بر زندگی شخصی من و اعتقاداتم از دینم تاثیر گذاشته و راستش آنها را در تقابل با زندگی خودم و خانواده ام و جامعه ای که به آن تعلق خاطر دارم ، می بینم.
این مقاله در واقع دفاعیه من است از آنچه فکر می کنم وجودم و زندگی ام بخاطر شیوه دینداری و طرز تلقی ای که برخی از رهبران مذهبی و روشنفکران دینی از مبحث "دین" به دست می دهند و مطرح می سازند ، به خطر افتاده و حقوق طبیعی و فطری ام را بخاطر آنها از دست داده ام. بحث هایی که به نظرم نادرست می آیند و مخالفت دارد با همه آنچه که من از دینم یعنی "اسلام" برداشت می کنم. در عین حال ازآنجایی که این مسئله، مشکل من تنها نیست و امروزه اغلب هموطنان ما از این بابت به سختی افتاده، کشته شده و یا کشته می شوند و یا در گوشه زندانها بسر می برند ، به نظرم رسید آگاهی از این دفاعیه - که درواقع مانیفست من از اعتقاداتم محسوب می شود- بتواند کمکی کند به حل این قضیه و اینکه مسیر جدیدی پیش روی ما بگذارد که بتوانیم سدی را که از بابت عقاید مذهبی و مباحث «روشنفکری دینی» برای جامعه مان بوجود آمده ، بشکنیم و از این بن بست و مخمصه خطرناکی که در آن گرفتار آمده ایم، رهایی پیدا کنیم.  
خلاصه اینکه این مقاله در پی اثبات این ادعا است که «اسلام» را چنانچه برحسب موضوع «شهادتین» و «قرآن کلام الله» خلاصه کنیم آنگاه مبحث «دین» از دست و انحصار مراجع مذهبی (اعم از شیعه و سنی و صوفی) آزاد شده و خود به خود وارد حوزه ادراکات فردی و شخصی باورمندانش می شود. چنین دینی البته نه تنها با مبانی دموکراسی و حقوق بشر و سکولاریسم منافاتی ندارد که درواقع در اصل در همان 1400 سال پیش هم از سوی پروردگار عالمیان تکوین یافته بود تا کم و بیش همین هدفها را (البته بنام سلام ، صلح ، قسط و مساوات) متحقق سازد. به هر روی خواننده گرامی می باید توجه داشته باشد که منظور این نویسنده از «اسلام» آن نوع باورهایی نیست که امروزه اکثریت مردم مسلمان بدان معتقدند و عمل می کنند، بلکه منظورم آن اسلامی است که در زمان خود حضرت محمد، مراتبش از سوی خداوند یکتا بر ایشان نازل گشت و همه جوانبش در قرآن تبلیغ و تبیین شده است. مشخص است که بین این اسلامی که امروز مسلمانان بدان عمل می کنند و آن اسلامی که حضرت محمد آورد و نشانه هایش در قرآن تبیین شده است، فرق بسیار است.

به هر روی در جایی که امروزه مسائل اجتماعی ما از جانب مذهبیون ما ، بویژه مراجع مذهبی شیعه اثنی عشری به بن بست کشیده شده لازم است که فعالان سیاسی ما به این مسئله توجه داشته باشند و بدانند که بین آنچه امروز علمای شیعه از «اسلام» تلقی می کنند با آنچه که در زمان حضرت محمد تبلیغ می شده فرق فاحشی است که نباید یکسان تلقی شوند. چراکه این مسئله می تواند ما را به شبهه ای که ملاها و مفتی ها و آخوندها از اسلام و مذهب خودشان طی قرن ها بوجود آورده اند، گرفتار ساخته و با دور شدن از حقیقت نتوانیم در خصوص مشکلات اجتماعی کنونی مان درک درستی داشته و به عدالت و سلامت قضاوت کنیم .

به همین خاطر من فکر می کنم آگاهی همه ما از این وجه اختلاف (بین «اسلام» نخستین و «مذاهبی» که در بعداز مرگ پیامبر اسلام شکل گرفتند) می تواند به ما کمک کند که موضوع «دین» را بهتر بفهمیم. همچنین در شرایطی که براثر راهکارهای تحمیلی و نادرستی که مراجع مذهبی در طول قرنهای متوالی پیش روی ملت ما قرار داده اند و اینک کشور را با کوهی از مشکلات عدیده ی اجتماعی از فسادهای اخلاقی و نابرابری ها و بی عدالتی ها روبرو ساخته اند- چنانچه از این مسیر راه برون رفتی باشد- درک روشن تری داشته باشیم. به هر روی درجایی که قرآن به همه مسلمانان توصیه می کند که فقط به سخن خدا گوش بدهند، نه به تفسیرات دیگران از سخن خدا و سنت پیامبر و کتبی که انسانها بر حسب ادراکات شخصی شان نوشته اند، آنهم انسان هایی که بر حسب توضیح قرآن، نه خدا و نه پیامبرند، می توان امید داشت که اگر مسلمانان باورهاشان را بر اساس توصیه های قرآنی تصحیح کنند، آنگاه مسائل ما خود به خود حل گردند. چراکه با روی آوردن مردم به قرآن آنها مجبورند از آخوندها و ملاها و مفتی ها رویگردان شده و اساس اعتقادات شان را از مسیر درک شخصی خودشان از قرآن استوار سازند. با این کار ما می توانیم به همه ی آن آرمان های ملی خود از داشتن یک ایران آباد و آزاد و جامعه سکولار مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر امیدوار باشیم بلکه مطمئن شویم که برای تحقق چنین اهدافی سدی از جانب دین پیش روی ملت گذاشته نمی شود. چراکه از مسیر راهکاری که قرآن پیش روی ما می گذارد (ایمان داشتن به خدای یکتا و کلام وحی و عمل صالح) مشخص است که هیچ مسلمانی بیشتر از آنکه یک باورمند معمولی باشد نمی تواند مدعی شود که رهبر است و یا جانشین پیامبر، تا که از این مسیر مردمانی را به دنبال خود کشد یا که بتواند بعنوان متولی "دین خدا" بر جان و خرد انسانها و نوع باورهاشان تسلط جوید و یا که در امر سرنوشت سیاسی آنها دخالت کرده و مانع ایجاد نماید. با این کار، دین از انحصار و گروگان مراجع مذهبی خارج شده و درواقع ملی و آزاد می شود.

به هر روی این یک حقیقت مسلم است که سه مذهب عمده تشیع و تسنن همچنین تصوف که در بعداز مرگ پیامبر اسلام شکل گرفته اند همه در وضعی که امروزه مسلمانان با آن روبرو هستند، دخیل می باشند. چراکه این سه مذهب در عرض این 1400 سال کاری اساسی در جهت تحقق قسط و برابری (آن آرمان دیرینه اسلامی) و همچنین تعالی اجتماعی و قانونمند کردن جامعه به آن نحو که انسانها به حقوق یکدیگر تجاوز نکنند، صورت نداده اند بلکه هر زمان و با سلاطین ظالم و جنایتکار به کنار آمده و بنوعی ظلم حاکمان وقت را با تفسیرات و قیاسات خودشان از اخبار و احادیث و سنت هایی که گفته می شود «اسلامی» است توجیه کرده اند. اینگونه شده که این مذاهب (اعم از سنی و شیعه و اهل تصوف) همراه با سلاطین ظالمی که با پشتیبانی رهبران مذهبی به حکومت می رسیده اند، طی نسلهای متوالی مسئله تبعیض و ظلم را در فکر و ذهن ما مسلمانان نهادینه کرده اند. براین اساس غلط نخواهد بود اگربگوییم هرآنچه از ظلم و تبعیضات که در این جوامع هست ، همه از بابت آن راهکارهای غلطی است که این مذاهب در طول تاریخ از دین اسلام پیش روی مردم نهاده اند. درواقع ما مسلمانان میراث دار همه آن مشکلاتی هستیم که از مسیر هدایت این مذاهب بر دوش نیاکان ما نهاده شده و از آن طریق اینک به ما رسیده است. در جایی که امروزه اغلب کشورهای جهان با بحران های اقتصادی و اجتماعی شدیدی مواجه هستند بر ما است که در خصوص این معضل بزرگ اجتماعی اعتقادی خود فکر اساسی کنیم و هرچه زودتر راه حلی برای آن پیدا نماییم. چراکه با این نوع شیوه مذهبی و طرز مملکت داری که مسلمانان اتخاذ کرده اند مسائل ما نهایتا به جنگ داخلی و یا خارجی منجر خواهد شد. بویژه در جایی که امروزه مراجع مذهبی مستقیما روی به قدرت آورده اند و صاحب ثروت های کلان و نیروی اتمی شده اند و راضی نخواهند شد که مردم رو به آزادی آورند و بخواهند خودشان بر حسب رای شان سرنوشت شان را رقم بزنند. از اینروست که من عقیده دارم اگر امروز فکری برای این مسئله نکنیم در آینده نه چندان دور با یک فاجعه انسانی بزرگ روبرو خواهیم شد. فاجعه ای به مقیاس جنگ های داخلی - و حتا وحشتناک تر- در وسعت یک جنگ جهانی اتمی و کشته شدن میلیونها نفر انسان و حتا تکه تکه شدن خاورمیانه و از جمله کشور ما به کشورهای کوچکتر.

ما باید توجه داشته باشیم که اساس دین اسلام بر محوریت کلام خدا یعنی قرآن آنهم از مسیر درک مستقیم هر انسان باورمندی که پندپذیر باشد و تقوا پیشه کند، بنا شده است. درحالی که اساس مذاهبی که بعداز مرگ پیامبر اسلام بوجود آمدند همه بر حسب عقل و قیاس و تقلید از اجماع فکری انسان های است که سودشان از مسیر رجوع به سنت و تفسیر تاریخ اسلام (کتب اخبار و روایات) به دست می آید. چیزی که مراجع مذهبی شیعه و سنی به آن «ادله اربعه» می گویند. رهبران فتواگر در مذاهب شیعه و سنی و همچنین رهبران تصوف تنها از مسیر تفسیر و اجتهاد در کتب اخبار و روایت همچنین تقلید باورمندان شان از ایشان است که می توانند موقعیت وجودی خودشان را از نظر دینی توجیه پذیر سازند. (موضوعاتی که به هیچ وجه در قرآن گفته نشده) . ایشان بر حسب تفسیری که از سنت و روایات و گاهی هم از قرآن به دست می دهند، مسائلی را پیش روی مردم می گذارند که مشخصا آنها را وارد "چرخه ظلم" و "دور باطل"می کند. در این «چرخه»انسانها یا ظالمند و یا مظلوم. آنها که به مرکز"قدرت" نزدیک ترند طیف ظالمین و آنها که دورترند طیف مظلومان و مستضعفین یعنی کسانی که از قدرت نصیبی ندارند را تشکیل می دهند. در این نظام فکری ظالمانه البته مردم باورمند نه خبری از خدا دارند و نه از پیامبر و نه از پیام. نه می دانند دین چیست و نه اینکه قرآن چه می گوید. از اینجاست که معتقدم مذاهبی که بعداز مرگ پیامبر بوجود آمده اند با اسلام و پیامی که حضرت محمد از جانب خدا برای مسلمین آورد، فرق دارند بلکه با آن در تضاد می باشند.

به هرروی من معتقدم، ما اگر مسلمانان باشیم آنگاه نمی توانیم با وجود اعتقاد داشتن به «اسلام» نسبت به این ظلم هایی که اینک از سوی مراجع مذهبی در جامعه صورت می گیرد سکوت پیشه کنیم. چراکه اگر خوب دقت کنیم می بینیم همه ی این مسائلی که امروز در کشور ما و دیگر کشورهای اسلامی در جریان است همه ناشی از باورهای ما و راهکارهایی است که ایشان پیش روی ما گذاشته و ما را مجبور ساخته اند که بدانها اعتقاد داشته بلکه عمل کنیم. باورهایی که می تواند درعربستان شاه سلطه گری را به قدرت برساند که ضمن در اختیار گرفتن همه ثروت های این سرزمین ، مردم را حتا از کوچکترین حق اجتماعی و طبیعی شان محروم سازد. یا در کشور ما ملایی را بر مسند قدرت بنشاند که علنا بر خدا دروغ می بندد و می گوید: «ولایت و حکومت فقیه در امتداد ولایت و حکومت خدا است». همینطور در سوریه و یمن و امارات و ... مطمئنا اگر مسلمانانی نباشند که به این کفریات و شرکیات اعتقاد داشته باشند آن «شاه ظالم» و این «رهبرستمگر» مفتری به قرآن هرگز ظهور پیدا نمی کنند و در عین حال این وضع پدید نمی آید که انسانها کوچکترین حقی برای اعتراض کردن به این وضعیت ظلمخیز را نداشته باشند و اینکه اگر بخواهند به آزادی برسند ، می باید از جان شان مایه گذاشته و زندگی خود و فرزندان و خانواده شان را با خطر مرگ روبرو سازند. ازاینروست که من فکر می کنم ما مسلمانان بخاطر آنکه هیچگاه برای تحقق قسط یعنی برابری بین انسانها و عدالت کاری صورت نداده ایم، و هرگز نخواسته ایم برای بیرون آمدن از این وضعیت ظلمخیز از جمله کسانی باشیم که قیام به برابری و عدالت می کنند، امروزه در این وضعیت خطرناک و برهه تاریخی قرار گرفته ایم که همه ی اعتقادات مان زیر سئوال برود. و اینکه اگر نخواهیم در این خصوص مسئولیتی بپذیریم ناچارا – بر حسب وعده الهی (11/رعد) به شدیدترین وجه تنبیه خواهیم شد. به نظر من، مسلمانان چاره ای ندارند جز آنکه به تصحیح اعتقادات شان بپردازند. تصحیحی با این هدف که بخواهند بعنوان یک مومن مسلمان برای تحقق عدالت و برابری همه انسانها قیام نمایند و شهادت بدهند که خداوند یکتا نیز نظرش به برابری و اجرای عدالت است. به همانگونه که آیه 8 سوره مائده تصریح می فرماید:

"یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّـهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّـهَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ" (=اى كسانى كه – به خدای یکتا- ايمان داريد، شما هم از جمله کسانی باشید که برای خدا شهادت می دهند و به برابری و عدالت قیام می کنند ، و دشمنى تان با گروهى، نباید که شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است، و از خدا بترسید، كه همانا خدا به آنچه می کنید آگاه است.)
*****
مانیفست  من:
چرا فقط قرآن «کلام الله» ، و نه سنت و نه رجوع به کتب احادیث و نه حتا «کتاب مثنوی مولانا»؟

«آن کتاب که شکی در آن نیست، راهنمای پرهیزکاران است.» 2/ بقره
همانطور که همه می دانند اگر کسی مسلمان باشد، برحسب میثاق1اول مسلمانی یعنی عبارت «اشهد ان لا اله الا لله»، می باید شهادت دهد که جز خدای یکتا (الله) هیچ موجودی و مخلوقی (الهه) را عبادت نمی کند. بر اساس این میثاق، مسلمان متعهد می شود که هیچگاه هیچ مخلوقی (اعم از مخلوقات زمینی و آسمانی) را (نه در ذهن خود و نه در بیرون از ذهن خود) بجای خدا قرار ندهد و نپرستد، یعنی ستایش نکند. نخستین آیه از نخستین سوره قرآن (حمد) نیز به این امر اشاره دارد: «الحمد لله رب العالمین، الرحمن الرحیم ، مالک یوم الدین» که معنایش این است «ستایش خاص خدا است. آنهم خدایی که پروردگار همه جهانیان است. خدایی که بخشایشگر مهربان است و اینکه او «روز داوری» و روزی که می باید همه انسانها از بابت رفتارشان به او پاسخگو باشند، را به تنهایی مالک است». در پیرو همین میثاق اول مسلمانی است، که مسلمانان در عبادات روزانه شان (نماز) با خواندن دو سوره از قرآن کریم (حمد و توحید) درواقع تعهد می دهند که هیچ چیز را (چون بت پرستان) در جایگاه خدا قرار ندهند و یا هیچ کس را (چون مسیحیان پولوسی) با خدا برابر و همکف نسازند. این بدان معنی است که مسلمانان هیچکس جز خدا را بندگی نمی کنند و جز خدا از کسی یاری نمی جویند. واژه «مسلم» نیز در لغت عرب به کسی گفته می شود که فقط و فقط  به خدای یکتا سر سپرده (تسلیم) است و جز او را یعنی «غیرخدا» و «دون خدا» را اطاعت نمی کند.

بیان عبارت «ایاک نعبد و ایاک نستعین» که مسلمانان در نمازشان می گویند به همین معنا است که آنها (در واقع) می باید مخلوق را در جایگاه خالق ننشانند بلکه فقط به خدای یکتا رجوع کنند و پاسخ مسائل و نیازهایشان را تنها از خدا بطلبند. خدایی که از رگ گردن انسانها به ایشان نزدیک تر است و جواب می دهد به سئوال و نیاز هر کس که او را بخواند. (موضوع آیات 16 قلم و 186 بقره)
  
باید توجه داشت که جایگاه خداوند در معرفت شناسی اسلامی بالاتر و والاتر از هرجا و مکان است. در نتیجه خدا بزرگتر از هرچیز و والاتر از هر مکان است (الله اکبر). حتا بزرگتر از آنکه بتوان تصورش کرد و یا در خیال آورد. با این بیان در معرفت شناسی اسلام جایگاه هر چیز و هرکس در فرودست خدا یعنی «دون خدا» قرار دارد.

توجه به این موضوع بسیار حائز اهمیت است. چراکه برحسب میثاق اول مسلمانی (اشهد ان لا اله الا لله) مسلمانان نمی توانند به آنچه «دون خدا» و فرودست خدا قرار می گیرد، به جهت عبودیت رجوع کنند و یا آنها را در جایی بنشانند که خدا قرار دارد.  به عبارت روشنتر حتا پیامبران و رسولان و اولیاء الله هم بخاطر آنکه از جنس خاک و نوع بشر ومخلوق خدا بشمار می آیند در فرودست خدا و «دون خدا» قرار می گیرند. 

با این حال مسلمانان بر حسب اصل دوم میثاق مسلمانی یعنی عبارت «اشهد انَ محمداً رسول الله» ایمان دارند که حضرت محمد که بشری بوده مثل خود آنها، از جانب خدا برگزیده شده (مصطفی) و ماموریت یافته (بعنوان رسول الله) تا کلام وحی او را که حاوی آیات خدا و نشانه های هدایت است را به گوش مسلمین برساند. 
درواقع مسلمین از طریق کلام وحی با صفات خدای خویش ، خدای صاحب اسماء نیکو، خدای هدایتگر و خدای بخشایشگر مهربان و خدایی که از رگ گردن انسانها به ایشان نزدیکتر است و .... و خدایی که خود راسا از متن مقدسش (ذکر) و دینش محافظت بعمل می آورد، آگاهی پیدا می کنند که مگر با پی گیری آن آیات و نشانه ها به سوی خدای خویش بازگشت (توبه) کنند و به رستگاری برسند. درواقع مسلمانان به پیامبر تا آنجایی که ایشان از جانب خدا مأموریت دارند که «آیات و نشانه های خدا» را به زبانی که آنها می فهمند برای شان تبیین سازند شهادت می دهند که محمد رسول خدا است. درنتیجه محمد نه خدا است که مورد عبودیت قرار گیرد، نه حافظ دین که بخواهد برای حفظ دین سازمان مذهبی دایر کند 2. نه مرجع هدایتگر و نه وکیل مردم. به اعتبار کلام خدا (آیه 54 سوره اسراء) حضرت محمد رسالت نداشته که فرضا اصلاحات اجتماعی بعمل آورد و مثلا بردگی را ملغی سازد. بلکه فقط و فقط ماموریت داشته است تا که مسلمین را از نشانه های هدایت الهی با خبر سازد. علاوه بر این پیامبر وظیفه داشته تا مسلمین را به آنچه خداوند برای ایشان آورده (قرآن)  بشارت دهد و در مقابل آنها را به آنچه دیگران پیش روی شان می گذارند، منذر باشد. یعنی ترساننده باشد3. بر اساس آنچه که در قرآن تصریح شده پیامبر حتا قادر نیست آنکه را که دوست می دارد (یعنی نزدیکانش را) هدایت کند. چرا که هدایت هرکس با خدا است. 4 

اینگونه است که مسلمانان معتقدند همچنانکه خداوند پیشترازاین برای دیگر اقوام بشر پیامبرانی را فرستاد، برای آخرین مرتبه «حضرت محمد» را از میان مردم عرب برگزید و به او ماموریت داد تا آنهایی که به او ایمان می آورند را، با کتابی که از جانب خدا به او نازل شده به «صراط المستقیم» بشارت شان دهد.

بر این اساس، قرآن در عرض 23 سال نبوت و رسالت حضرت محمد به تدریج از جانب خدای یکتا بر ایشان نازل شده است تا که مسلمین به اعتبار اینکه این کتاب کلام وحی خدا است و حاوی ایات الهی ، بدان رجوع کنند و به این طریق به رستگاری برسند. خود قرآن درآیه۸۹ سوره نحل به این موضوع اشاره دارد: «نَزَّلْنا عَلَیكَ الْكِتابَ تِبْیاناً لِكُلِّ شَی‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِین‏» ، (= ما اين كتاب را بر تو نازل کردیم که برای هر مطلبی (در امر دین) روشنگر است، و (نیز) هدایت و رحمت و بشارت است برای مسلمین).

در ارتباط با این بحث این کمینه می تواند به آیات بسیاری از خود قرآن اشاره کند که نشان می دهد پیامبران و رسولان خدا موجودات مقدسی (مثل خدا و یا همکف خدا) نیستند بلکه ایشان بشر بودند  و از نظر معرفت شناسی اسلامی «دون الله» محسوب می شوند. اهمیت وجودی آنها در جایی است که ایشان کلام وحی خدا- یعنی تورات و انجیل و قرآن- را که حاوی آیات و نشانه های الهی است برای ما آورده اند. البته اگر آن کلمات به همانگونه که بر ایشان نازل شده به درستی ثبت شده باشد و دخل و تصرفی در آنها صورت نگرفته باشد. درواقع اگر ما به این دو اصل از میثاق الهی باور داشته باشیم آنگاه بحث بر سر اینکه پیامبر در طی مدت عمر خودش چه کار کرده معنایی پیدا نمی کند. چراکه پیامبر موجود مقدسی نبوده که مردم او را همچون خدا بپرستند و یا محل شفاعتش قرار بدهند. به سخن خود قرآن پیامبر بشری بوده مثل خود ما. چنانکه (110/کهف) هم به این مسئله اشاره دارد: «قل انما انا بشرٌمثلکم. یوحی الیَ ...» (= بگو که من بشری هستم مثل خودتان ، به من وحی می شود همانا که خدای شما خدای یکتا است. لذا آنکس که امید لقای پروردگارش را دارد پس که می باید عمل صالح  کند و در پرستش پروردگارش احدی را- حتا پیامبر را- شریک نسازد) . این کلام قرآن ما را به این نتیجه اساسی رهبری می کند که پیامبر اسلام فقط در جایی که به ایشان وحی می شده جای پیروی کردن دارند نه آن اموری که بر حسب سنت به ایشان نسبت داده می شود. چراکه مشخص است بسیاری از عملکردهای پیامبر به عرف و عادت های قبیله ای خودش مربوط می شده که ممکن است امروزه ما آنها را نپسندیم و آن طرز رفتارها برای زمان ما منسوخ شده باشند. 5

این مسئله عینا در قرآن (آیه 50 سوره سبا) در خطاب به پیامبر اشاره شده: «قل ان ضللت فانما اضل علی نفسی و ان اهتدیت فبما یوحی الی ربی»، (= بگو اگر گمراه باشم ، پس به نفس خویش گمراه بوده ام و اگر هدایت یافته ام پس آن به وحی است که از سوی پروردگارم شده است).  معنی این آیه قرآن این است که پیامبران از آنجایی که بشرند مثل هر بنی آدمی می شود که اشتباهاتی را مرتکب شده باشند. اما درجایی که از خدا وحی گرفته اند مشخص است که به تسلط فرشته وحی (جبرییل روح الامین) دخالتی در آن چیزی که بر ایشان نازل شده نداشته اند 6. از اینرو پیامبران و رسولان جزاینکه وسیله ای باشند برای انتقال وحی خدا و ابلاغ دین به قوم شان - یعنی همین معانی که در ارتباط با واژه پیامبر و رسول از آنها افاده می کنیم- وظیفه ی دیگری به عهده شان نیست. بنابراین زمانی که در قرآن می خوانیم: «ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا و از رسول و همچنین از اولی الامر از خودتان اطاعت کنید»7، منظور این نیست که رسول و اولی الامر موجودات مقدسی اند و یا همردیف خدا هستنند. بلکه آنها از آنجایی که به مسئله وحی آشنایی دارند می توانند مردمی را که بخواهند مراتب ایمانی و معنوی خودشان را گسترش بدهند راهنمایی کنند. از اینروست که در قرآن اشاره شده که مومنین می باید از راهکارهایی که رسول و اولی الامر پیش روی آنها می گذارند اطاعت کنند. با توجه به اینکه رسول  اکرم به جهان باقی رحل اقامت کرده اند و همچنین به «امام اولی الامر» ی هم که به آشکارا در میانه ما زندگی کند دسترسی نداریم - امامی که به مسئله وحی و کلام الله احاطه داشته باشد - آنگاه مشخص است که برای ما مسلمین راهی نیست جزآنکه خودمان بشخصه و مستقیما به قرآن رجوع کنیم و از خدا یاری بجوییم که او ما را به راه راست هدایت فرماید. کماآنکه در نمازمان همین معنا را بیان می داریم. (اهدنا الصراط المستقیم).

بنابراین می بینیم که قرآن هرگز مسلمانان را رجوع نداده که ایشان به راه هایی که خودشان (غیراز قرآن) انتخاب می کنند و ابداع می کنند و یا دیگران بدعت می کنند و جلوی پای شان قرار می دهند دینداری کنند. چراکه راهی را که خودمان انتخاب کنیم و یا راهی را که دیگران پیش پای ما می نهند راه های انسانی است و از این نظر ربطی به خدا و قرآن خدا ندارد. بر این اساس درست نیست که مسلمانان به کتب احادیث و روایات و کتبی که انسانها نوشته اند مراجعه کنند. همچنین به آن موضوعاتی که علمای شیعه پیش خود ساخته اند و پیش روی مردم قرار داده اند، مراجعه کنند. به عبارت روشن تر، درست نیست که مسلمین از احکامی که ملاها و مفتی ها صادر می کنند، اطاعت کنند. ملا و مفتی اگر از قرآن خبر داشت که نمی رفت به کتب اخبار و احادیث روی بیاورد و از توی آن نوشته ها، دستوراتی را برای مردم استخراج نماید.  کتب اخبار و احادیث کتبی اند که انسانها نوشته اند. کتبی که در درستی مطالبش شک هست و در عین حال در قرآن هم نیست که ما برای امر دین مان به آن کتابها رجوع کنیم. بلکه برعکس گفته شده : "وای بر آنهایی که به دست خود کتاب می نویسند و آن را به خدا نسبت می دهند". 8

ما اگر به واقع مسلمان باشیم و بخواهیم که از مسیر اسلام به رستگاری برسیم مجبوریم بر حسب دستورات قرآنی برای خدا هیچ شریک و همانندی قرار ندهیم. یعنی که برای رستگاری خود فقط به او رجوع کنیم و از این جهت دین را برای خدا خالص کنیم. به این معنی که در ارتباط با دین هیچ مخلوقی را در جای خدا قرار ندهیم. همینطور در جایی که به رسول دسترسی نداریم به هیچ کسی اعم از مفتی و ملا و صوفی هم رجوع نکنیم. چنانکه دیدیم قرآن در ایه 110 سوره کهف همین موضوع را بیان داشته است. همچنین در آیه 11 سوره زمر می فرماید: «قل انی امرت ان اعبد الله مخلصا له الدین» ، (= بگو بر من امر شده که خدا را درحالی که دینم را برای او خالص می کنم ، عبادت کنم). یا آیه 14 سوره زمر که همین معنا را می رساند: «قل الله اعبد مخلصا له دینی»، (=بگو من خدا را در حالى كه دينم را براى او خالص مى‏كنم، عبادت می کنم). 

براین اساس ما مجبوریم همه آنچه را که از مسیر دستگاه فکری و عقلی مذاهبی که بعداز مرگ پیامبر شکل گرفتند - بخصوص کتب اخبار و احادیثی که فقهای شیعه و سنی نوشته اند- را به دور بریزیم. زیرا که قرآن ما را به مباحث ایشان (از سنت وعقل و اجماع و قیاس) ارجاع نمی دهد. به هر روی درست نیست که مسلمانان در جایی که به توحید خدای یکتا باور دارند و به رسالت پیامبر گرامی شان شهادت می دهند به چیزهایی باور داشته باشند که خدا و پیامبر آنها را نیآورده باشد. این مسئله را قرآن در آیه 7 سوره حشر  تاکید می کند: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهی کم عنه فانتهوا» (=آنچه را که رسول برای شما آورد، بگیرید و آنچه را نفرمودتان، نهی کنید) . بنابراین بر ما مسلمانان -چنانچه مسلمان باشیم- فرض است که فقط به دستوراتی عمل کنیم که رسول - از مسیر وحی- برای ما آورده است و هرآنچه از حرفها و حدیث ها و موضوعاتی را که او برای ما نیآورده است را نهی کنیم. 9

آخوندها و مفتی ها بر اساس همین حرفها و حدیث ها است که توانسته اند پس از مرگ پیامبر، خلق خدا را بفریبند و خودشان را در جای «پیامبر» و «امام اولی الامر» و یا «متخصص در دین»، بنشانند و از مسیر عقل و منطق سودخواه و ولایت طلب شان آن راهکارهایی را جلوی پای مردم (ساده اندیش) قرار دهند که شیطان نفس و تمنیات قدرت طلبانه شان به ایشان القاء می کند. بر اساس همین حرف و حدیث های غلط و درست است که ما به شبهه و فریب ایشان گرفتار آمده ایم و امروزه بجای آنکه «جز خدا را نپرستیم»، از شیطان و شیاطینی پیروی می کنیم که میثاق خدا و قرآن او را به کناری نهاده و پیروی از عقل و منطق خودشان را تبلیغ می کنند.

چگونه ممکن است که امر دین خدا بعداز مرگ پیامبران عوض شده باشد و به وضعی دربیاید که ملاها و مفتی ها و صوفی ها و کشیشان و کاهنان می گویند. مگر بین ما و آنانی که فرضا در زمان حضرت محمد زندگی می کردند، فرق هست که آنها به قرآن و کلام وحی رجوع می کردند و ما می باید به ملاها و مفتی ها و کتبی که ایشان نوشته اند رجوع کنیم و بدینگونه از ایشان اطاعت کنیم؟ 

چنین چیزی از سوی خدایی که می گوید(38/انعام): «ما در این کتاب چیزی را فروگذار نکردیم»، هرگز امکان ندارد صورت گرفته باشد بی آنکه در کتابش اشاره ای نکرده باشد.

مشخص است که قوانین الهی پس از پیامبر اسلام تغییری نکرده والا قرآن در آیه 3 سوره مائده خطاب به مسلمین نمی فرمود: «اَلیوم اکمَلت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» (= امروز دین تان را برای تان کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و برای شما راضی شدم که اسلام دین تان باشد). مگر آنکه مسلمین باور داشته باشند قرآن کتاب ناقصی است یا اینکه از جانب پیامبر در امر رسالت و ابلاغ دین تقصیراتی صورت گرفته و ایشان آنچه را که از خداوند دریافت کرده اند، نگفته اند و یا در آنها دخل و تصرف کرده و یا کوتاهی نموده اند.  اگر چنین بود آنگاه بیان اینکه «خدا در قرآن چیزی را فروگذار نکرده» و یا «امروز دین تان را برای شما کامل نمودم» نادرست بود و لازم می بود پیام جدیدی بیاید تا آنچه را که پیامبر نگفته کامل نماید.

مسلمین باید از این مراجع مذهبی ، مراجعی که در کنار قرآن دستگاه فکری ادله اربعه را بناساخته اند، بپرسند اگر قرآن کتاب کاملی است و به جهت هدایت ما مسلمین کم و کسری ندارد چگونه است که ما می باید مرجعیت ایشان را بپذیریم و دین مان را برحسب آنچه ایشان از پیش خود ساخته اند، تطبیق دهیم؟

به هر روی اگر مقصود مسلمین از دین هدایت و راه یابی به صراط مستقیم است آنگاه آنها باید با جدیت زیاد از مراجع مذهبی شان (چه شیعه و چه سنی) سئوال کنند که مشروعیت اسلامی و قرآنی آنها از آنکه خود را مرجع می دانند چیست؟ چگونه است که آنها به قرآن کاری ندارند و در مقابل آن، دستگاه فکری ادله اربعه را بنا ساخته اند؟  در جایی که قرآن می گوید ما «چیزی در این کتاب فروگذار نکردیم» آنگاه چگونه است که ایشان ادعای مرجعیت می کنند. مگر قرآن برای مردم کافی نیست؟ مگر خداوند شما را رسالت داده تا که مسلمین را هدایت کنید؟

جالب است بدانیم که قرآن درآیات 36 تا 41 سوره قلم خود در خطاب به مسلمین و مراجعی که مردم را به سوی خود دعوت می کنند، می فرماید: «شما را چه شده ، چگونه قضاوت می كنيد؟ مگر كتابی داريد كه آن را می خوانيد تا هرچه را خواهيد در آن بيابيد و آن را انتخاب كنيد؟(و بگویید) يا برای شما تا روز قيامت بر عهده ما (خدا) پيمان های رسا است كه هرچه را كه شما  قضاوت كنيد حق شما باشد؟ از آنها (يعنی از همین مردم مذهبی و رهبران شان از آخوندها و مفتیان) بپرس كدامشان متعهد اين مطلب است؟ و يا مگر شريكانی داريد؟ اگر راست گويند شريكان خويش بيآورند».

براستی ، مگر در پس از مرگ پیامبر اتفاق خاصی افتاد که موجب شد قانون هدایت خدا بزعم آخوندها و مفتی ها بهم بخورد؟ فوت پیامبر که نباید فوت قانون اسلام تلقی شود؟ مگر قانون خدا برای مسلمینی که امروز زندگی می کنند با مسلمینی که در زمان پیامبر زندگی می کردند، فرق کرده است؟ 

قرآن در ارتباط با همین موضوع در آیه 21 سوره بقره اشاره می کند: «یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون» (=آهای ای مردم! پروردگار خود را اطاعت کنید (نه ملاها و کشیشها و مفتی ها و صوفی ها را) . پروردگاری که شما و آنهایی که قبل از شما بودند را خلق کرد. شاید که تقوا کنید). منظور از «آنهایی که قبل از شما بودند» آنهایی اند که در زمانهای قبل از ما زندگی می کردند. معنی این سخن این است که انسانها نمی باید از سخن مخلوق پیروی کنند. آنهم مخلوقی که هر زمان سخن جدیدی می آورد و راه جدیدی پیش روی مردم می گذارد. بلکه می باید در همه حال به خدا (خالق) رجوع کنند و از او اطاعت نمایند.

این نویسنده بر خلاف دکتر عبدالکریم سروش و اکبر گنجی که در ارتباط با «کلام نبوی» و «قرآن محمدی» به راهکارهایی اشاره داشتند که به اصول اساسی دیانت اسلام (توحید و نبوت) خدشه وارد می ساخت10، به همه خداپرستان و (حتا بی دینان) توصیه می کند که در ارتباط با تحقق سکولاریسم و حقوق بشر، از موضوع «قرآن کلام الله» دفاع بکنند. چراکه با بحث «قرآن کلام الله» ما می توانیم مبحث«مرجعیت» و مسئله رجوع به مراجع مذهبی (اعم از ملا و فقیه و مفتی و صوفی) را بدعت در دین به حساب آوریم و آن را نادرست اعلام کنیم. زیرا که این مسئله از قبل پیش بینی نشده و قرآن بدان تصریح ندارد. در نتیجه بی آنکه به ساحت دین و قرآن خدشه ای وارد شود، ما می توانیم با آگاه ساختن مسلمانان و مردم از این بحث اساسی، «مراجع» را زیر سئوال برده و بدینطریق مردم را از رجوع به ایشان بی نیاز و برحذر داریم. از این راه جلوی دخالت های  "روحانیون" و "سازمان های مذهبی"و همچنین شبهه بافی هاشان از موضوع "دین" در ارتباط با مسائل همگانی و اجتماع گرفته می شود و ناچارا امر دین از امر حکومت جدا می شود.

آنهایی که مسلمانند و امید دارند که از مسیر آیین اسلام به رستگاری برسند، چاره ای ندارند جزآنکه همانگونه که مسلمانان در زمان ظهور اسلام عمل می کردند، به خدا و پیامبر رجوع کنند. یعنی اینکه راه هدایت شان را از خدا و کلام وحی جستجو نمایند. آنچنانکه آیه های نخستین سوره بقره به همین موضوع اشاره دارد: «پرهیزکاران کسانی اند که به غیب (خدا و فرشتگان و قیامت) ایمان دارند و نماز برپا می دارند و از آنچه خداوند روزی شان کرده به فقرا و نیازمندان (بی منت و آزار) انفاق می کنند. کسانی که به آنچه بر محمد نازل شده و آنچه بر عیسی و موسی و پیامبران پیشین نازل شده ایمان دارند و یقین دارند  که قیامت هست و آخرتی هست که باید از بابت کردارشان به خداوند پاسخگو باشند».  برحسب تقوا هیچ کس نمی تواند ادعا کند که درک او از قرآن درک خدا و درک پیامبر است و از این مسیر شبهه بیافریند که مردم می باید از وی تبعیت کنند. چراکه قرآن طرح چنین ادعایی را از پیش برای هیچ کس -جز خدا و پیامبر- پیش بینی نکرده و همگان موظف اند در ارتباط با مسئله دین شان از خدا و پیامبر یعنی از قرآن پیروی کنند. حتا در ارتباط با موضوع «اولی الامر» که در قرآن به اطاعتش سفارش شده، گفته شده اگر وجودش مبتنی بر اختلاف و منازعه است، می باید بحث آن را به خدا و پیامبر یعنی به قرآن رجوع داد. بر این اساس، حتا «اولی الامر» هم نمی تواند از قرآن تجاوز کند و سخنی بگوید که قرآن تاییدش نمی کند.11

با رویکرد هر انسان مسلمانی به قرآن و اینکه او شخصا به تدبر در قرآن بپردازد و راه های هدایت خویش را جستجو کند، به خودی خود دین از چنگ ملاها و فقها و مفتی ها و ... بیرون می اید. همچنین دست آنها از به قبضه درآوردن وسائل قدرت و حکومت کوتاه می شود. با این کار، سدی را که از مسیر مذهب غلط و به توسط «مراجع مذهبی» پیش روی انسانها گذاشته شده، شکسته می شود و راه آزادی مسلمین و دیگرانی که با مسلمین بطور مشترک در سرزمین مشخصی زندگی می کنند فراهم می آید. ار این راه مبحث «مرجعیت» و انحصار «اجتهاد» ملاها و مفتی ها و هرکسی که مدعی است و از مسیر «مذهب» نان می خورد و خودش و افکار را به مسلمین ، دیگر انسانها تحمیل می سازد، همه از بین می رود. در نتیجه مسلمین و همچنین دیگر کسانی که از مسیر فکر ملاها و مفتی ها، حقوق فردی و طبیعی و مدنی و شهروندی شان ضایع شده، (بویژه زنان و اقلیتهای فکری و مذهبی) می توانند با همفکری و مشاوره با همدیگر حقوق شان را اعاده کنند و به ظلم و ستمی که از آن مسیر بر جامعه تحمیل شده پایان دهند. چراکه وقتی سد «مرجعیت» شکسته شود همه به خودآگاهی می رسند و نهایت اکثریت جامعه به این حقیقت می رسد که هیچ انسانی بر انسان دیگری، برتری و ولایت ندارد.12   

مسلمانان می بایست بدانند که دین ایشان (اسلام) بر اساس یک میثاق و یک پیمان بنا شده. پیمانی بین خدا و فرد مسلمان. جزو این میثاق است که مسلمان می باید به خدای واحد و احد (نه خدای قائلین به وحدت وجود) ایمان داشته و در عین حال باور داشته باشد که محمد رسول خدا و آخرین پیامبران است13. رسالت محمد همین است که او قرآن را برای ما آورد تا ما با چنگ زدن به آن حبل المتین به هدایت و رستگاری برسیم. بنابراین کسی که به این میثاق ایمان دارد و در عین حال به صالحات خدا عمل می کند - یعنی به کار خیر می پردازد و به کمک یتیمان و نیازمندان و درماندگان و ... می شتابد- ، به اعتبار کلام خدا (آیه 110 سوره کهف) می تواند امیدوار باشد که به رستگاری می رسد.

هرکسی آزاد است این میثاق را بپذیرد و یا نپذیرد و یا ترک دین کند. یا دین دیگری برای خود برگزیند و یا اصلا به دینی اعتقاد نداشته باشد. پذیرفتن اسلام اجباری نیست. بقول قرآن (29/کهف) "و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر" (= و بگو این حق از سوی پروردگارم است که هرکس می خواهد ایمان بیاورد و هرکس می خواهد کفر بورزد) . چراکه خدای اسلام بی نیاز از عبادت و ایمان ما است. او به شیطان آزادی داد تا هرکس را می تواند گمراه سازد (آیات پایانی سوره ص). چگونه ممکن است ما را آزاد نگذارد که به میل خود اسلام را انتخاب کنیم و یا که دین دیگری و یا حتا بی ایمانی را. موضوع اینجا است که  اگر ما اسلام را بعنوان دین برای خود برگزیدیم، آنگاه چاره ای نداریم جزآن که به خدای یکتا و رسالت حضرت محمد یعنی قرآن ایمان بیآوریم و آن را به عنوان کتاب مرجع و کتاب راهنمای دینی خود بپذیریم. بر این اساس مسلمانان نمی توانند به جهت فهم دین شان به کتب دیگری که انسانها در مورد دین می نویسند مراجعه بکنند. بویژه نمی توانند به ملاها و فیلسوفان و دیگرانی رجوع کنند که در امر دین هیچکاره اند.

این مسئله را اگر مسلمین درک کنند، (همچنین در این شرایط بن بست اجتماعی فعلی اگر آزادی خواهان درک کنند) و نیروی شان را صرف خبررسانی و آگاه سازی درباره این مطلب کنند، آنگاه ما می توانیم از مسیر دین به جداکردن دین از حکومت و حتا از قدرت، جامه واقعیت بپوشانیم. چراکه وقتی که انسانها خود از مسیر قرآن به دنبال کشف راه های هدایت شان باشند، آنگاه جز آنکه یک مسلمان معمولی باشند گریز و گزیری ندارند. در این موقعیت هیچ مسلمانی نمی تواند خود را بعنوان «جانشین پیامبر» معرفی نماید و از بابت آن وجوهات دینی را که مردم موظفند به فقرا و نیازمندان و درماندگان بدهند، به خودش جلب کند. یا به احکامی مراجعه کند که پیامبر بر حسب داشتن مسئولیت اداره جامعه در آن شرایط زمانی و مکانی مجبور بودند اعمال کنند. منظور من احکام مدنی و آن احکام مربوط به مجازات های مدنی است که پیامبر پس از هجرت شان به مدینه  بر حسب داشتن مسئولیت رهبری جامعه - که از سوی مردم به ایشان تفویض شده بود- با توجه به آیاتی که بر ایشان نازل می شده عمل می کرده اند. چراکه مسلمانان بر حسب دین شان نمی توانند خود را در مسند و جای پیامبر و «اولی الامر» بنشانند. درنتیجه هیچ مسلمانی نمی تواند به آن احکام رجوع کند و یا (در مقام مرجع مذهبی و یا ریاست حکومت) مردم را مجبور سازد تا که از منویات و تفسیرهای او از قرآن  پیروی کنند. آنهم احکامی که که در آن شرایط تاریخی و زمانی و مکانی فقط بر پیامبر وحی شده و ایشان به پشتوانه وحی مسائل دینی و دنیوی مردمی را که ایشان را بعنوان رهبر حکومتی خود برگزیده بودند، پیش رویشان قرار می داد.

به هر روی برهمه ی مسلمین جهان است که با رویکردشان به قرآن و تقوا، پرهیزکنند از آنکه حکمی درباره دیگران صادر کنند. قضاوت مربوط به دیگران (دیگرانی که مخلوق خدا می باشند) به عهده خدا است و به ما مربوط نمی شود. ما مسلمین اگر مسلمان باشیم می باید نگران حال خود و رستگاری خودمان باشیم. رستگاری که فقط و فقط از مسیر مراجعه مستقیم ما به خدا و مطالعه قرآن (آنهم پرهیزکارانه) به دست می آید. با این کار ما می توانیم به موضوع «مرجعیت فقیه» و لزوم اطاعت از او خاتمه بدهیم و از این مسیر دست ایشان را از حکومت و اثر گذاری در سرنوشت مردم، کوتاه سازیم.

درهر حال برای مایی که پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام به دنیا آمده ایم و امروزه ایشان در زندگی روزمره ما حضور عینی ندارند و در عین حال «خدا» نیز بگونه ی رو در رو با ما تکلم نمی کند که ما بتوانیم مسائل مان را مستقیما با آن «ذوالجلال و الاکرام» در میان گذاریم ، مشخص است که برای ما مسلمانان چنانچه بخواهیم به هدایت برسیم جز قرآن وسیله ی دیگری وجود ندارد که شکی در آن نداشته باشیم. چنانکه نخستین سخن از سوره دوم یعنی سوره بقره نیز به همین امر اشاره دارد. «ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین» (=آن کتاب که شکی در آن نیست، هدایت است برای پرهیزکاران).

همچنین باز از آنجایی که برحسب تعالیم قرآنی (38/ مدثر): «کل نفس بما کسبت رهینة» هرکس در گرو اعمال و رفتار خودش است. درنتیجه از ما درباره اعمال دیگری سئوال نمی کنند وهمچنین از دیگران هم درخصوص اعمال و رفتار ما سئوال نمی کنند. لذا مشخص است که قیامت و فردای داوری برای هرکس بطور فردی صورت می گیرد. بر این اساس منطقی است که مسلمانان در مورد دیگران (هرکس) حکمی صادر نکنند و اینکه اگر می خواهند از راه اسلام به رستگاری برسد می باید خود شخصا و راساً به تدبر در قرآن بپردازند.14 

ما نباید فراموش کنیم که تدبر شخصی هرکس در قرآن تدبر اوست. بدین معنا که هرآنچه را که ما از قرآن می فهمیم به خودمان بر می گردد و اینکه تدبرات ما از قرآن لزوما عین کلام خالق (وحی خدا) نیست. وحی خدا همان بود که بر محمد نازل شد. مابقی همه ادراکات و پندارهای شخصی ما انسانها است از قرآن. ادراکاتی که اگر همراه تقوا باشد شاید به نجات مان منجر شود و اگر همراه تقوا نباشد به طور قطع به گمراهی مان ختم خواهد شد. چراکه ما همه از جنس خاکیم و تا زمانی که زنده ایم در بند خاک و تعلقاتی هستیم که ما را رها نمی کنند. از اینروست که هرکس بر حسب تعلقاتش و افکارش و سودش (بقول قرآن زیغی که در دل دارد) به هرچیز می نگرد و در مورد آن قضاوت می کند. این موضوع در خصوص مطالعه قرآن و درک آن نیز صادق است و میتواند شخص مطالعه کننده را نیز منحرف سازد. چنانکه آیه هفتم سوره آل عمران به این موضوع اشاره دارد. بویژه آن انسان هایی که تکبر و برتری طلبی می کنند و خودشان را در جای خدا و پیامبر می نشانند و بی آنکه بترسند، فهم خودشان را کلام خدا تلقی می کنند. خطایی که دقیقا شیطان کرد و بخاطر آن (برتری طلبی) از خدا و  ملکوتش رانده شد. 15
اعوذ بالله من الشیطان رجیم . بسم الله الرحمن الرحیم
حسین میرمبینی   17 اکتبر 2011
فولسوم- کالیفرنیا

پانویس ها
---------
1- از آنجایی که بحث دین با ایمان داشتن به غیب آغاز می شود، مشخص است که مباحث آن ازمسیر استدلال عقلی و فلسفی به اثبات نمی رسند. دین باوران تنها از مسیر همراه شدن با پیامبران و طرقی که خود ادیان بوسیله متون مقدس شان پیش پای پیروان شان می گذارند به آن دینی که به آن پیامبر مربوط می شود اعتقاد پیدا می کنند. به همین خاطر در ادیان ابراهیمی بحث میثاق یعنی عهد و پیمان مطرح است.
2- قرآن در آیه 9 سوره حجر به روشنی مشخص می کند برعهده هیچ کسی ،جز خدا، نیست که بخواهد از دین خدا و ذکر خدا محافظت بعمل آورد: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» (= به درستی که ما خود ذکر را نازل کردیم و خود از برای آن نگهبانیم)
3- آیه 54 سوره اسراء در خطاب به پیامبر، می فرماید: «ما ارسلناک علیهم وکیلا» (= ما ترا وکیل مردم نفرستادیم).  قرآن در آیه 56 سوره فرقان دقیقا مشخص می کند که خدا پیامبر را نفرستاده مگر آنکه او فقط بشارت دهد و ترساننده باشد: «وما ارسلناک الَا مبشراٌ و نذیرا».
4- در آیه 56 سوره قصص در خطاب به پیامبر می خوانیم: «إنك لا تهدي من أحببت ولكن الله يهدي من يشاء» (= همانا تو کسی را که دوست می داری نمی توانی هدایت کنی ولیکن خدا هرکه را بخواهد هدایت می کند). قرآن در همان سوره (68/ قصص) دقیقا مشخص می کند که جز خدا کسی نمی تواند کس دیگری را هدایت کند: ««وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاء وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ» (= و پروردگار تو است که خلق می کند و بر می گزیند و اختیار دارد، اختیاری برای آنها -برای مردم یا ملاها و مفتیان در امر دین خدا و مسلمانی- نیست. خداوند منزه است -از آنچه آنها درباره دین خدا می گویند- و فراتر است از شرکی که آنها می ورزند). یعنی این ادعا ها و این نوع برخوردها که ملایان و مفتیان در امر دین خدا می کنند و خودشان را بر مسند هدایت می نشانند، خدا از همه این حرفها منزه است.
5- قرآن خود چنین پیش بینی هایی را کرده و خود برخی از ایات را که شرایط  و مختصات زمانی و مکانی شان را از دست داده اند، منسوخ کرده است. 
6- من این مطلب را پیشتر با مرحوم «آیت الله» منتظری در میان گذاشتم و طی 11 نامه که بین ما رد و بدل شد بحث عصمت و همچنین ولایت فقیه را من با ایشان در میان گذاشتم و نشان دادم که این مباحث از نظر قرآن باطلند. نگاه کنید به سایت معترضه: motarezeh.com.www
7- آیه 59 سوره نساء
8- این موضوع عینا در آیات 79 و 80 سوره بقره اشاره شده: «و منهم امیون لایعلمون الکتاب الا امانی و ان هم الاَ یظنون . فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عندالله لیشتروا به ثمنا قلیلا . فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون» (= و از آنان بیسوادانی هستند که «کتاب» (قرآن) را جز به ظاهر و لقلقه زبان نمی دانند و جز حدس و گمان اطلاعی از آن ندارند. پس وای بر کسانی که به دست های خویش کتاب می نویسند و سپس ادعا می کند که این از خدا است تا به بهای ناچیزی بفروشند. پس وای بر آنها از آنچه به دست های خود نوشته اند و وای از آن چه که ایشان به دست می آورند!) یعنی،  پول و مقامات اجتماعی و مرجعیت.
9- مانند مبحث عصمت ، همچنین مبحث شفاعت از طریق رجوع به مقابر مردگان «مقدس». ساختن و زینت دادن گور امامان. مبحث تقلید. مبحث مهدویت و غیبت امام دوازدهم (بعنوان دوازدهمین امام و پسر امام حسن عسکری) . یا بحث ولایت فقیه. مباحثی که درواقع تبعیض آمیز وانسان کش و ظالمانه اند و در اسلام «شرک» تلقی می شوند.
10- نگاه کنید به مقالات «نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست» و «راه دموکراسی اکبر گنجی راه به ترکستان». motarezeh.com.www
11- آیه 59 سوره نساء: «یا ایهالذین آمنوا اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیئ فردوه الی الله والرسول ان کنتم تومنون بالله و الیوم الآخرذالک خیر و احسن تأویلا»
12- قرآن در آیه 13 سوره حجرات می فرماید: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و اُنثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیرً» ، (= آهای ای انسانها ها! -بدانید- که ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را در بین اقوام و قبائل متفاوت پراکنده ساختیم تا که از هم شناخته شوید. گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شما است. به تحقیق که خدا دانا و باخبر است). معنی این سخن این است که همه انسانها (اعم از پیامبران و غیره) از یک مرد و یک زن آفریده شده اند. این سخن در همینجا یعنی اینکه بین هیچ یک از انسانها اعم از زن و مرد فرقی نیست. همینطورانسانها یا عرب اند یا ایرانی و یا ژاپنی و یا سیاه و یا سفید و یا کوتاه قد و یا بلند قد و .... این تفاوت ها همه برای آن است که انسانها از هم تشخیص داده شوند (لتعارفوا). برتری هرکس به پرهیزکاری است که نزد خدا محسوب می شود. یعنی پرهیزکاری پرهیزکار را هیچکس جز خدا خبر ندارد. بنابراین ملاحظه می کنیم که خداوند هرگز با آوردن اسلام دینی نیاورده که در آن حتا پیامبر بر حسب وحی ای که به ایشان می شده ولایت داشته باشد. بزرگی و عظمت خلق و خوی پیامبر همه در آن است که مسائل شخصی خودشان را در امر دین خدا دخالت نداده اند بلکه آنچه که از سوی پروردگار جهانیان بر ایشان نازل شده است را بی کم و کاست به مردم زمانه خود ابلاغ نموده اند. 
13- مسلمین جهان بر اساس آنچه در آیه 40 سوره احزاب آمده: « ما کان محمدٌ آباء احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیئن و کان الله بکل شیئ علیما» (= محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست. ولیکن فرستاده خدا است و خاتم پیامبران است و خدا به هرچیزی دانا است) ، می باید ایمان داشته باشند که در اسلام بحث وراثت و خویشاوندی مطرح نیست. یعنی بحثی را که شیعیان مطرح می سازند و می خواهند از مسیر وراثت خونی به جهت حقانیت خلافت اهل بیت پیامبر وجاهت اسلامی فراهم آورند. اهل بیت اگر حقانیتی داشته باشند مربوط می شود به خدا و آن ادراکاتی که ایشان از قرآن داشته اند. مسلمین همچنین می باید ایمان داشته باشند که پس از حضرت محمد و قرآنی که به او نازل شده خداوند موضوع نبوت را پایان داده و دیگری کسی نمی تواند ادعا کند که مسلمین به جهت رستگاری شان می باید به راه دیگری به جز از اسلام و قرآن مراجعه کنند. چراکه اسلام به خودی خود دین کاملی است و کم و کسری ندارد که لازم باشد به جهت رستگاری به دین دیگری و کتاب دیگری و شریعت دیگری رجوع کنیم.  بحث من این نیست که بخواهم در مقابل کسانی که دینی دیگری را انتخاب کرده اند و به این سخن قرآن باور ندارند، ایراد بگیرم. هرکس می تواند به هر آیینی که دوست می دارد باور داشته باشد. بحث من این است که بگویم مسلمانان در جایی که قرآن شان می گوید بعداز اسلام دین دیگری نخواهد آمد، نمی توانند به شریعت هایی که خلاف شریعت اسلام و راه قرآن است (مثل شریعت مفتی ها و آخوندها و .. و بحث ادله اربعه که شریعت من درآوردی است) رجوع کنند. همینطور وقتی که در قرآن از قول خدا در آیه 3 سوره مائده خطاب به مسلمین می خوانیم: «اَلیوم اکمَلت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» (= امروز دین تان را برای تان کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و برای شما راضی شدم که اسلام دین تان باشد)، لازم می آید که مسلمانان (چنانچه مسلمان باشند) باور داشته باشند که دین شان ناقص نیست و یا از جانب پیامبر در امر رسالت و ابلاغ دین تقصیری صورت نگرفته و ایشان آنچه را که از خداوند دریافت کرده، گفته و در آنها دخل و تصرف نداشته اند.  همینطور وقتی ما در قرآن (۳۸ / انعام) از قول خدای یکتا می خوانیم: «ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَی‏ء». (= ما چیزی را در این كتاب فروگذار نكرديم.). یا در آیه 59 سوره انعام می خوانیم: «وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی كِتابٍ مُبِین»‏. (= و هيچ تر و خشكی نیست، مگر اينكه در كتاب مبین هست)، مشخص است که برای ما مسلمانان مرجع دیگری و شریعت دیگری غیراز قرآن وجود ندارد. مرجعی که بتواند ما را به رستگاری برساند.
به عبارت روشن تر، ما مسلمانان نمی توانیم به غیر آنچه پیامبر برای ما آورد -یعنی قرآن- برای امر دین مان به کتب و مراجع دیگری رجوع کنیم.  آنهم مراجع و کتبی که ازراه تعقلات فکری و قیاسات ذهنی انسانها شکل می گیرند. ما مسلمین حداقل باور داریم که شکی در قرآن کلام الله نیست. اما چگونه می توانیم به برداشت هایی که دیگران از امر دین دارند مطمئن باشیم؟ بویژه آنکه می دانیم که برداشت های ذهنی انسانی به دلیل آنکه می توانند تحت تاثیر و دخالت وساوس شیطانی شکل گرفته و گمراه کننده باشند؟ این است که در قرآن هم می خوانیم (20/انفال) فقط می باید از خدا و رسول اطاعت کنیم : «یا ایهاالذین آمنوا اطیعوا الله و رسوله و لاتولوا عنه و انتم تسمعون»،(= ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا و رسول اطاعت کنید. از او روی برنگردانید و شما - پند خدا را- می شنوید».
14- قرآن در آیه 24 سوره محمد می فرماید: «افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها»، (مگر قرآن را تدبر نمی کنند یا مگر بر قلب هاشان قفل زده شده). مشخص است که خداوند بر قلب هیچ انسانی قفل نزده است. مگر آنکه انسانی به دست خود، با مراجعه اش به «دون خدا» ها و یاری جستن از آنها (یعنی از آخوندها و ملاها و مفتی ها و صوفی ها) بر قلب خودش قفل بزند و به این طریق راه فطرتش را مسدود سازد.

15- قرآن در آیات پایانی سوره ص می فرماید: «قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد ....» ، (= فرمود ای ابلیس چه چیزی تو را از سجده کردن کردن به آنچه با دستهای خویش آفریدم، بازداشت؟ آیا تکبر (برتری طلبی) ورزیدی و یا از بلندپایگان بودی؟ گفت من بهتر از او هستم. زیرا که مرا از آتش آفریدی و او را از گل آفریدی. فرمود از آنجا (بهشت) بیرون شو که تو مطرودی. و لعنت من تا روز جزا بر تو خواهد بود. گفت پروردگارا پس مرا تا روزی که همه برانگیخته می شوند مهلت ده. فرمود: تو از مهلت یافتگانی. تا آن زمان معین. گفت به عزت تو که همگی آنان را گمراه خواهم ساخت. مگر از میان آنان، آن بندگانت را که اخلاص یافته اند. فرمود حق است و حق می گویم که جهنم را از تو و همه کسانی که از تو پیروی می کنند، پر خواهم ساخت.)