Tuesday, October 25, 2011

توهمات رجویون «همانند شهاب باید به تهران برویم» گزارشی از سخنرانی مسعود رجوی پیش از عملیات «فروغ جاویدان»


در آن روزهای پایانی جنگ ایران و عراق که رهبری سازمان مجاهدین خلق ( مریم و مسعودرحوی) تصمیم گرفتند با به خطر انداختن جان اعضای خود کاری را کنند که صدام حسین در عرض 8 سال جنگ با ایران  نتوانست انجام دهد، ما ایرانیان خارج از کشور آن روزها  نمی توانستیم بفهمیم که آنها بر چه اساسی تصمیم گرفتند دست به آن عملیات نظامی احمقانه و جنون آمیز بزنند. عملیاتی که مشخصا با شکست روبرو می شد و اینکه معلوم بود از هر دو طرف ایرانیان بودند که کشته می شدند. درهر حال آنها که به جرگه کالت های مذهبی و یا سیاسی وارد می شوند باید بدانند که در این مسر عقل کار نمی کند و آنها می باید مطیع رهبرشان باشند. ولو آنکه دستورات «رهبر» شان ایشان را به سمت مرگ و ویرانگری رهبری کند. این مسئله همان چیزی است که در اصلاح مذهبی به آن «ولایت» و در اصطلاح تصوف به آن «سرسپردگی» می گویند. از آنجایی این مسئله یکی از عمده ترین مسائل اجتماعی ما ایرانیان است و ریشه  آن به فرهنگ کشور ما مربوط می شود و اینکه ایرانیان از قدیم الایا فکر می کردند «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» ، من تصمیم گرفتم با انتشار گزارش هایی که بعد از 23 سال از آن وقایع ننگین به دست آمده  قدری بر روی آن مبهمات تاریخی و سیاهی ها روشنی بیندازم تا هموطنانم بدانند که چرا ما اصرار داریم بگوییم که ما بعداز همه این خرابی ها باید بالاخره بدانیم که نباید عقل خودمان را به دست هرکس بویژه رهبران نادانی بدهیم که سرتا پای وجودشان را توهم قدرت گرفته است. امروز اگر اینها هنوز هستند و فعالیت می کنند باید پاسخگوی آن تصمیمات غلط شان باشند. این چیزی است که نه تنها مسعود ومریم رجوی را مجبور به پاسخگویی می کند بلکه سران جمهوری اسلامی هم می باید بابت خطاهای فاحش شان و جنایات بیشماری را که مرتکب شده اند پاسخگو باشند. 
            ح. م
از سایت نور پرتال
پس از سر کشیدن جام زهر معروف توسط خمینی و پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل از سوی ایران و اعلام آتش بس با عراق، سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری مسعود و مریم رجوی با خیال اینکه نیروهای بسیجی از جنگ خسته شده اند با پشتیبانی نیروی زرهی عراق و شعار «از مهران تا تهران» دست به عملیات جنگی زدند که بعدها به عملیات «مرصاد» یا «فروغ جاویدان» معروف شد.
به گزارش خبرگزاری حیات، همزمان با ایام پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران که سازمان مجاهدین در بلاتکلیفی شدیدی به سر می‌برد، رجوی توانست صدام حسین را متقاعد کند که قبل از بسته شدن کامل مرزها و اجرای قطعنامه 598 سازمان ملل، به سازمان مجاهدین اجازه آخرین حمله به خاک ایران را بدهد. در حالی که عراق با بازپس‌گیری اغلب مناطقی که طی سال‌های گذشته از دست داده بود، می‌رفت تا با اقدامات بعدی صحنه نبرد را بیش از پیش به نفع خود تغییر دهد. پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل از سوی ایران در تاریخ 27/4/1367 موجب گردید ارتش عراق در اقدامی شتاب زده، منطقه خوزستان را بار دیگر مورد هجوم گسترده قرار داده و تا جاده اهواز ـ خرمشهر پیشروی کند و خرمشهر را نیز در معرض تهدید قرار دهد. این تهاجم عراق ـ که دو بار دیگر نیز تکرار شد ـ با مقاومت شدید ارتش ایران خنثی و ارتش عراق تا مرز، عقب رانده شد. به این ترتیب، دشمن در حالی که از تصرف خوزستان ناامید شده بود، برای صدام حسین، این لشکرکشی در آخرین روزهای جنگ، یک ریسک بود که در آن در هر حال او بازنده نبود. اگر مجاهدین خلق می‌توانست پیروز شود و حکومت اسلامی را براندازد، صدام یک نیروی وفادار و مستعد خود را در خاک همسایه داشت و به آرزویی که در تمام دوران جنگ داشت می‌رسید؛ در صورتی هم که سازمان شکست می‌خورد، باز هم برای صدام اهمیت نداشت و وضع تغییری نمی‌کرد. در اوایل مرداد 1367، رجوی نشستی با شرکت همه نیروها در قرارگاه اشرف برگزار می کند. در این نشست، رجوی نقشه راه‌ها و جاده‌ها را از مرز ایران و عراق تا تهران بر روی نقشه نشان داد. او حتی محل اقامت خود را در شهر تهران مشخص می کند و ادعا می کند که مردم به محض ورود ما به ایران، به یاری ما می‌شتابند و به ارتش آزدی‌بخش می‌پیوندند.

در روز 3 مرداد 1367، نیروهای مجاهدین از محور سرپل ذهاب وارد ایران شدند و به سرعت تا نزدیکی شهر «کرند» پیش رفتند. علت عدم درگیری تا این محل با نیروهای ایران، یکی این بود که توپ‌خانه عراق تا بعد از سرپل ذهاب از پیشروی مجاهدین حمایت فعال می‌کرد. دیگر اینکه، طبق گفته‌های بعدی هاشمی رفسنجانی، حکومت، آگاهانه برای «ارتش آزادی‌بخش مسعود رجوی» تله گذاشته بود. به بیان خود رفسنجانی: «ما در را باز کردیم تا همه را درون کیسه کنیم و درش را ببندیم».
در این عملیات که سازمان مجاهدین آن را عملیات فروغ جاویدان نامیدند، رجوی خود شخصا و مطابق معمول، شرکت نداشت و از داخل خاک عراق، عملیات را هدایت می‌کرد. فرمان آتش را نیز مریم رجوی و البته از محل امنی در خاک عراق صادر کرد.
در آن تاریخ نیروهای نظامی موسوم به سازمان مجاهدین خلق از تنگه پاتاق تا منطقه چهارزبر در ۳۴ کیلومتری کرمانشاه را با سرعت خیلی زیاد طی کردند. علت سرعت بالای حرکت ستون های نظامی مجاهدین عدم حضور قوای نظامی در غرب کشور بود. به دلیل هجوم سنگین ارتش عراق به جبهه جنوب(استان خوزستان)بخش عمده ای از توان نظامی ایران در جبهه های جنوب غربی مشغول دفع تهاجم عراق بودند به همین دلیل عملا در برابر حرکت ستون های مجاهدین مقاومتی وجود نداشت. نیروهای ایران در جایی که نیروهایشان برتری نسبی داشت به کمین نشستند و در منطقه چهار زبر، با خاکریز و یک خط دفاعی مستحکم در انتظار ایشان بودند. این عملیات سه روز به طول انجامید که در روز اول هدف سد کردن هجوم مجاهدین خلق بود. در روز اول عملیات نیروی هوایی وارد عمل نشد زیرا در آن زمان پایگاه نوژه بمباران شده بود و انجام عملیات پاکسازی باند فرود قدری فرصت را از آنها گرفت و به همین دلیل نیروی هوایی با یک روز تاخیر عملیات را ادامه داد.
در روز دوم حرکت نیروی زمینی صورت گرفت که با پشتیبانی بسیار قوی نیروی هوایی و هوانیروز همراه شد و در روز سوم یگان‌های مجاهدین خلق به کلی منهدم شد. فرماندهی این عملیات بر عهده علی صیاد شیرازی بود که در سال ۱۳۷۸ توسط «سازمان مجاهدین خلق» به قتل رسید.
گزارشی از سخنرانی مسعود رجوی پیش از عملیات 
عصر روز جمعه 67/4/31، حدود ساعت 6 بعدازظهر به قسمت‌های مختلف مستقر در قرارگاه اشرف و اردوگاه‌های دیگر ابلاغ شد كه همه برای سخنرانی رجوی رأس ساعت 8 در سالن عمومی حضور داشته باشند. ساعت در حدود 30/11 شب بود كه مسعود و مریم وارد سالن شدند ... 
رجوی شروع به سخنرانی كرد . حدود نیم ساعت از شروع صحبتش گذشته بود كه ناگهان آن را قطع كرد و گفت: كارهای بزرگ در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم كه « اول مهران بعدا تهران »؟ 
[دست زدن حضار همراه با شعار «امروز مهران، فردا تهران»] 
در همین زمان دو نفر نقشه بزرگی از ایران را آوردند و در سمت چپ او، در كنار نقشه دیگری كه قبلا وجود داشت، نصب كردند و رفتند. پس از ساكت شدن جمعیت، رجوی به جلوی نقشه رفت و جلسه بدین گونه ادامه یافت: 
رجوی: دیگر وقت آن رسیده است كه به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را كشیده‌ایم كه در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود. (هورای جمعیت) 
البته این دفعه احتیاج به ماكت و كالك منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم. [دست زدن حضار و شعار «امروز مهران ، فردا تهران» ] البته نام آن را با عنایت به نام پیامبر اسلام « فروغ جاویدان » نام گذارده‌ایم.(1) (صلوات حضار) و عملیات را به اسم امام حسین (ع) آغاز خواهیم كرد. چون این بار احتیاج به ماكت نداشتیم گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید. (با چوب دستی از سمت چپ نقشه قصرشیرین، باختران و تهران را نشان می‌دهد) همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها ـ حتی كوچكترین لحظه‌ها ـ باید استفاده كرده، نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم. 
زیرا در این عملیات لحظه‌ها تعیین كننده و سرنوشت سازند. این عملیات باید در عرض 2 یا 3 روز انجام شود چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد كرد؛ چون اصلا به فكرش هم نمی‌رسد كه ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالا نمی‌تواند هیچ عكس‌العمل مؤثری انجام بدهد. البته در عملیات چلچراغ (2) 
از شما خواستم كه سرعتتان در آن حد باشد. پس از جریانات عملیات چلچراغ با فرماندهان نشستیم و به جمع‌بندی و بررسی پرداختیم كه عملیات بعدی چه باشد؟ پس از بحث و بررسی‌های زیاد دیدیم در عملیات قبلی كه مهران بوده است و از مشكل‌ترین عملیات‌های مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشگر می‌توانستیم جلوتر برویم و هیچ نیرویی هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اینكه همیشه در عملیات‌ها به صورت تصاعدی عمل كرده‌اید، یعنی وسعت هر عملیاتتان از قبلی بیشتر بوده است ـ آفتاب از پیرانشهر وسیعتر و مهران از آفتاب ـ حالا باید این عملیات هم نسبت به چلچراغ تفاوت كیفی داشته باشد. بنابراین فكر كردیم كه در عملیات بعدی ـ هر چه كه باید باشد ـ حداقل این است كه باید یك مركز استان را بگیریم. در این صورت مگر ما دیوانه‌ایم كه پس از گرفتن مركز استان آن را ول كنیم و برگردیم؟ خوب، یا همان جا می‌‌مانیم ، یا به طرف تهران حركت می‌كنیم. ولی باز در مقایسه با كار قبلی دیدیم استان خیلی كم و كوچك است و (با لحن طنز‌آلود) آخر شما دیگر بچه نیستید كه بروید یك شهر را بگیرید! اگر بخواهید وسیع‌تر از عملیات‌های قبلی عمل كنید هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید (دست زدن حضار و ابراز احساسات) . 
البته یك سری می‌گفتند برویم اهواز را بگیریم و یك سری می‌گفتند برویم كرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فكر كردیم و دیدیم باید از طریق كرمانشاه برویم زیرا اولا تا حدودی وضع و شرایط مسیری كه انتخاب كرده‌ایم نسبت به قبل مناسبت‌تر و بهتر است، چون عراق تا قصرشیرین و سرپل ذهاب پیش رفته است و این بار نیاز به خط شكنی نداریم و به راحتی می‌توانیم تا كرمانشاه برویم. ثانیا نزدیك‌ترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران كرمانشاه است. از آن به بعد بر اساس تقسیمات انجام شده 48 ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشگر 84 و 88 شناسایی انجام داده‌ایم اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامه 598 شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی‌آمد شاید فقط در همان جا (كرمانشاه) عمل می‌كردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده است و ما یك راست می‌رویم تهران را می‌گیریم. باید بدانید كه ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می‌خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه كار ما را تسریع كرد؛ یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یكی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم. 
تصمیمی كه ما گرفتیم تصمیم بسیار حساس و مشكلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نكنیم فرصت از دست خواهد رفت زیرا بعد از اینكه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم كاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بكنیم و یك بار دیگر كل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم كه پیروزیم و از هم اكنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریك می‌گویم. 
اگر ما به تحلیل‌هایی كه در مورد رژیم داشته‌ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده است. ما در تحلیل از جنگ گفتیم كه رژیم در منتهای ضعف حاضر به توقف جنگ می‌شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم . باید حمله كنیم و كارش را یكسره كنیم. رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی‌تواند نیروی جبهه را تأمین كند؛ مثلا عراق در همین چند عملیاتی كه كرده است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفته است . «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ باز پس گرفته است . ملت دیگر از جنگ خسته شده‌اند و همه مخالف جنگ هستند و كسی به جبهه نمی‌آید. كسانی كه در جبهه هستند افرادی هستند كه آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر كرده‌اند و به جبهه فرستاده‌اند و میلی به جنگیدن ندارند. 
تمام لشگرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه كاری خورده و پراكنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده‌ است و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین‌المللی قرار دارد. البته در عملیات چلچراغ یك نفر به كمك شما آمد و آن حضرت علی (ع) بود كه به شما كمك كرد و این بار هم حضرت محمد (ص) و امام حسین (ع) به كمك شما می‌آیند (!!!) 
و شما باید به اندازه چندین نفر كار كنید و سختی را تحمل كنید. البته در این نه روز كه اعلام آماده باش بود شما خیلی كار كردید و كار یكی یا دو ماه را در 3 روز كرده‌اید. از حالا باید همگی آماده باشید كه هر وقت گفتیم حركت می‌كنیم آماده باشید. شاید سازمان 25 سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین كاری دست بزند. ما از طرف قصرشیرین می‌رویم. در آنجا لشكر 81 با عراق درگیر است ، لشگر 58 و لشگر 88 در سومار درگیر هستند، لشگر 64 در پیرانشهر است و تنها امكان دارد لشگر 28 در راه به استقبال ما بیاید. 
[در اینجا رجوی فردی را از میان جمعیت صدا می‌زند و می‌پرسد:] اگر لشكر سنندج بیاید چه كار می‌كنی؟ 
[آن فرد جواب داد:] :نمی‌آید. 
رجوی: نگو نمی‌آید. بگو اگر آمد داغانش می‌كنیم. [بلند می‌شود و روی نقشه به دنبال شهرها می‌گردد] كاری كه ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یك ابر قدرت است ؛ چون فقط یك ابر قدرت می‌تواند كشوری را ظرف این مدت تسخیر كند؛ به طور مثال بغداد تا مر زایران 180 كیلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نكرده است؛ و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نكرده است اما ما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم. (با طنز) خوب، چه میشه كرد دیگه! بعضی وقت‌ها این طور پیش میاد دیگه! [دوباره به نقشه اشاره می‌كند] ما به ترتیب به قصرشیرین ، سرپل ذهاب، اسلام‌آباد و بعد كرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاكستان، كرج و بالاخره تهران. (كف زدن حضار) ابتدا از محور قصرشیرین كه در دست عراق است وارد می‌شویم و تا سرپل ذهاب می‌رویم؛ البته از طریق جاده آسفالته. بعد كرند و اسلام‌آباد را توسط یك لشگر كه فرمانده آن احمد واقف (3) است . 
پس از فتح اسلام‌آباد یك تیپ در كرند و 2 تیپ در اسلام‌آباد مستقر می‌شوند، كه در ضمن راه ورودی شهر را نیز تحت كنترل می‌گیرند. اسم عملیات این محور را به نام «حنیف» نام‌گذاری كرده‌ایم. بعد از اسلام‌آباد به سمت كرمانشاه حركت می‌كنیم، كه اسم این عملیات «سعید محسن» است و دو لشگر به مسئولیت صالح (4) در كرمانشاه عمل می‌كند . 
صالح آماده‌ای؟ 
صالح: بله 
رجوی: مسئولیت همه آماده‌اند؟ 
صالح: بله 
رجوی: شما قرار شد به كجا بروید؟ 
صالح: كرمانشاه. تقسیم بندی هم شده است كه تیپ‌ها باید در كدام نقاط متمركز شوند. تیپ ... به سراغ صدا و سیما می‌رود، تیپ ... به سراغ زندان دیز‌ل‌آباد می‌رود و زندانیان را آزاد می‌كند و آنهایی را كه می‌خواهند مسلح می‌كند، و تیپ ... سپاه بعثت و قرارگاه نجف را می‌گیرد و به همین ترتیب جعفر راه ورودی كرمانشاه، تیپ افسانه پادگان نزدیك آن، و تیپ جلیل (5) دروازه خروجی كرمانشاه را به اضافه هوانیروز دارند. البته مردم را می‌فرستیم كه زندانیان دیزل‌آباد را آزاد كنند. 
رجوی: اول شهر را بگیرند، بعد زندان را؛‌چون تصرف شهر مهم‌تر است. ما در كرمانشاه اعلام جمهوری دموكراتیك اسلامی می‌كنیم. این تیپ‌ها در كرمانشاه مستقر می‌شوند و 2 تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حركت می‌كنند. نام عملیات محور همان را به نام «بدیع زادگان» گذاشته‌ایم. 
محمود قائم‌شهر (6) آماده‌ای ؟ 
محمود: بله 
رجوی: می‌دانی باید به كجا بروید و چه هدف‌هایی را در شهر در دست بگیرید؟ 
محمود: بله ، همدان 
رجوی: بعد از آنكه به همدان رسیدید و مستقر شدید یكی از تیپ‌های زیر نظر خودت را برای كمك به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش كنید و به مردم اعلام كنید كه ما داریم می‌آییم. 
محمود: باشد. 
رجوی: رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیماها نتوانند درست كار كنند از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید، هر سه ساعت به سه ساعت دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران كنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد. 
رجوی خطاب به نادر (7): از لحاظ پوشش هوایی چطوری؟ 
نادر: در دست ماست و می‌توانیم كنترل كنیم. 
رجوی: اگر هواپیمایی بخواهد از نوژه بلند شود چه كار می‌كنید؟ 
نادر: می‌زنیم، اگر چیزی بخواهد پرواز كند كلا فرودگاه را می‌زنیم. 
رجوی:كاملا مطمئن هستید؟ نادر، بله می‌توانیم . 
رجوی: علاوه بر آن ضد هوایی و موشك سام 7 هم كه داریم؟ 
نادر: بله داریم . 
رجوی: فتح‌الله (8) تو می‌روی قزوین و تاكستان را می‌گیری. یكی از هدف‌ها علاوه بر مراكز سپاه لشگر 16 قزوین است. پس از خلع سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آنجا مستقر می‌شوی و وقتی مستقر شدی یكی از تیپ‌های خود را به كمك تهران بفرست چون در آنجا نیاز هست. پس از آن 2 تیپ راهی تاكستان شده و در آنجا مستقر می‌شود و پشت سر آن منوچهر (9) با یك لشگر راهی كرج می‌شود و آنجا را تصرف می‌كند. البته نام عملیات محورهای قزوین و تاكستان را به نام «سردار» نام گذارده‌ایم. پس از آن 4 لشگر و 2 تیپ تحت نام كلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می‌شوند، كه مهدی ابریشم‌چی هم معاون او در این عملیات است. 
[محمود عطایی و مهدی ابریشم‌چی دست یكدیگر را می‌فشارند] ضمنا اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیك گفتم كه یك سیمرغ بود كه به كوه قاف رسید و آن روز هم گفتم كه سیمرغ «مریم» بود. علت اینكه این اسم «سیمرغ» را انتخاب كردم حرف همان روز است. (كف زدن حضار) . 
مریم: (با اطوار) چرا این اسم را گذاشتی؟ 
رجوی: می‌بخشید كه بدون مشورت جناب‌عالی این اسم را گذاشتم. در آنجا تیپ لیلا فرودگاه مهر‌آباد ، تیپ ... سلطنت‌آباد، تیپ فرهاد صدا و سیما، تیپ فرشید زندان اوین، (10) تیپ .... مراكز سپاه، تیپ ... نخست وزیری، تیپ ... مجلس شورا، تیپ ... ستاد ارتش و تیپ كاظم (11) در جماران عمل می كند. (هورا و كف زدن حضار) هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون‌ها خواهد بود. 
از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراق پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به صورت ستون حركت می‌كنند. البته این عملیات‌ را دو عامل درجه یك تهدید می‌كند؛ یكی اینكه از طرف رژیم خمینی از طریق هواپیما مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روز جاده همه به یك ستوان حركت می‌كنیم ؛ ثانیا چون صف ماشین‌ها خیلی طولانی است اگر ماشین‌هایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج كرد و از ماشین زاپاس استفاده كرد و یا كلا آن را از دور خارج كرد و معطل آن نشد. 
در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن ازجلویی را ندارد و همین طور حق عقب‌ افتادن را هم ندارد. هر جا كه رسیدید سر راه جاده‌ها را باز كنید. تیپ‌های مأمور در شهر مأمور تأمین جاده‌های آن شهر می‌باشند و هر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیه ستوان بلافاصله به حركت خود ادامه می‌دهند. ضمنا اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات كه از كدام جاده و از كدام شهرهاست. چیزی نگویید و بگویید كه عملیات قرار بود تا همین جا باشد. (رو به محمود قائم‌شهر) محمود، خوب فهمیدی كه باید به كجا بروی؟ یك دفعه به قائم‌شهر نروی! و اول به همدان برو، كار و مسئولیت خودت را انجام بده، بعدا كه به تهران آمدی مازندران را به تو می‌دهم. [رو به قاسم] (12) حیف كه مردم اصفهان بی‌بخارند و الا یك تیپ را هم به تو می‌دادم كه به اصفهان برویم. 
[محمود عطایی فرمانده محور تهران را صدا می‌كند و او پای میكروفون می‌آید از او پرسید] وضعیت چطور است؟ 
عطایی: خوب است . با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده است. ماشین‌ها آماده است، مهمات بارگیری شده، و تیپ‌ها تا حدودی توجیه شده‌اند و تا رسیدن به شهرها بهداری هم آمادگی لازم را دارد و هیچ گونه نگرانی وجود ندارد. در لابه لای ستون تعمیركار سیار و فیلم‌بردار سیار هم در حال حركت هستند. 
رجوی: در این عملیات مردم به حمایت از ما برمی‌خیزند. كسانی كه حاضرند با ما بیایند را از پادگان‌ها و مراكز سپاه مسلح كنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید. در این عملیات نیروهای زیادی به ما كمك خواهند كرد. از طرفی درب زندان‌ها كه باز شود آنها هم به ما هستند و با ما خواهند آمد . نیروهای زندان بالقوه با ما هستند. البته هر جا رفتید اگر مردم آنجا تسلیم شدند كه كاری با آنها ندارید و اگر جنگیدند با آنها بجنگند و هر جا رسیدید از مردم كمك بگیرید و كارها را به خود مردم بدهید و از این نترسید كه مردم اسلحه‌دار می‌شوند و چه خواهد شد. 
محمود، وقتی كه تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است كه روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده است. سلام من را به ساكنین آنجا می‌رسانی و اگر مردم آنجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون كردند. آن اتاق را برای من نگه‌دار تا وقتی كه به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم. 
[رو به فرید] خوب فرید، شما چه كار می‌كنید؟ در اولین روزی كه نیروها به مقصد رسیدند شما باید 24 ساعته برنامه داشته باشید و مسئله را به گوش همه ملت ایران برسانید. كار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامه‌تان تنظیم شده است؟ 
فرید: ما 24 ساعته برنامه خواهیم داشت. 
رجوی: برای ثبت در تاریخ می‌خواهم هر كس با این طرح موافق است دست بلند كند. [همه دست‌ها را بلند كردند. رجوی تك تك به همه نگاه كرد. رو به فیلمبردارها و انتظامات:] شما چرا دستتان را بلند نمی‌كنید؟] [آنها هم دستشان را بلندكردند. ] 
[رو به حضار:] آیا ما دیوانه نیستیم كه می‌خواهیم چنین كاری بكنیم؟ آیا به نظر شما چنین كاری شدنی است و آیا احمقانه نیست؟ اگر كسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت كند و كسی هم حق ندارد با او مخالفت كند. 
[رجوی نشست و یك سیگار روشن كرد. در همین حین زنی از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند كرد. همه حضار با تعجب به او نگاه می‌كردند.] 
رجوی: پشت میكروفون بیا و حرف‌های خودت را بگو. 
زن: من مخالف نیستم، اما اینكه می‌گویید مردم با ما هستند فكر نمی‌كنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌ایم و خود من 4 ماه است كه از ایران آمده‌ام.(13) مردمی كه من دیده‌ام با ‌آنچه كه شما می‌گویید تفاوت دارند. فكر نمی‌كنم آنها به ما كمك كنند. هیچ گونه جو سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌كنید در ایران به وجود نیامده است، چون خیلی‌ها در ایران هستند كه حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به كلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی كه وجود دارد چنین كسانی در تهران بلند شوند واز ما حمایت كنند؟ 
رجوی: درست می‌گویی و درست صحبت كردی ولی من الان تو را قانع می‌كنم. این نظر تو به 4 ماه پیش برمی‌گردد و الان ایران خیلی فرق كرده است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نكنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خومان حساب می‌كنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممكن است از ما بترسند و همانطور كه گفتی بروند و درهایشان را ببندند؛ ولی وقتی كه رفتیم و در كرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند كه تعادل قوا به سمت ما می‌چرخد (14) یك قدم بیرون می‌گذارند و ما در شهر می‌گردیم و اعلام می‌كنیم كه هستیم و آن وقت مردم جرأت می‌كنند درها را باز كنند و بعد جلو آمده از ما حمایت می‌كنند و ما هم كارها را به دست مردم می‌دهیم. ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع كه شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف [آیت الله]خمینی بودند؟ 
زن: 90 درصد 
رجوی: این 90 درصد اگر بفهمند كه مجاهدین به شهرشان آمده‌اند حتما از آنها حمایت می‌كنند و مردم وقتی كه دیدند سپاه و كمیته دیگر نیست حتما نمی‌ترسند و وقتی كه اسلحه گرفتند خودشان همه كاره می‌شوند و شما فقط آنها را راهنمایی می‌كنید. البته اگر در این عملیات شكست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست كه باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد كه تا عید دوام بیاورد. ولی ما در وضعیتی مثل 30 خرداد قرار داریم و باید به این كار تن بدهیم. البته برای من تصمیم‌گیری در این مورد مشكل بود چون بهترین نیروها و نفراتی را كه در سال‌های زندان با هم بودیم به داخل صحنه می‌فرستیم. 
ما در این عملیات می‌خواهیم تمام سازمان و مام ارتش آزادی‌بخش را به میدان جنگ ببریم. این ، خودش ریسك بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد؛ یا شكست یا پیروزی. در صورتی كه شكست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد. 
[یك نفر از ته سالن: خون اشرف می‌جوشد ، مسعود می‌خروشد] 
ما در قدیم 3 یا 4 نفر را در ایران داشتیم كه آن عملیات ها را می‌كردند كه سپاه و كمیته ها هیچ كاری نمی‌توانستند بكنند. این ساسان(15) كجاست؟ (رو به ساسان) شما در سال 60 در عملیات‌های تهران چه كار می‌كردید؟ 
ساسان: بالطبع با این نیرویی كه داریم می‌رویم و حتما برایمان موفقیت‌آمیز خواهد بود. زیرا در سال 60 و 61 در تهران فقط 8 تا 10 تیم نظامی در سراسر تهران داشتیم كه نیروهای كمیته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلا یك تیم 3 نفره ما این طرف میدان مصدق می‌ایستاد، یك تیم آن طرف و سراسر مسیر را به راحتی می‌بستند و نیروهای پاسدار و كمیته هم كاری نمی‌توانستند بكنند و از ما می‌خوردند. 
مریم: (رو به زن) شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرح‌ها دقیق می‌باشد. شما ناراحت نباشید. ما در 30 خرداد از روی اسیتصال و ضعف با رژیم برخورد كردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم كرد. البته دلیل اینكه ما می‌خواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است كه رژیم در حال حاضر هم دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیروهایش به دلیل شكست‌های پیاپی ضعیف شده است. برای همین هم می‌خواهد صلح صوری كند تا وقت پیدا كند و بسیج نیرو كند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده كنیم و این عملیات را انجام دهیم ولی قبلا بین هر عملیات یكی دو ماه برای كارهای مقدماتی، از جمله شناسایی و آماده كردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم، كه در حال حاضر موفق شدیم همه كارها را در عرض همین مدت كوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم كه كار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن كه در همه بوده است این كار در این مدت كوتاه عملی شد و خیلی‌ها در این مدت كوتاه، آموزش‌های پیچیده‌ای نظیر كار با تانك را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند. عده‌ای هم راجع به وضعیت بچه‌های كوچك سؤال كردند كه ما بچه‌ها را بعد از آنكه تهران فتح شد سوار اتوبوس می‌كنیم و به تهران می‌آوریم. 
رجوی: از هر كس می‌پرسم بلند شود و جواب بدهد. طاهره (16) چه كار كردی؟ كارها رو به راه است؟ دیگر فشنگ كم نمی‌آورید؟ كنسرو و آب میوه به اندازه كافی داریم؟ 
طاهره: نه این دفعه خیلی زیاد داریم و تقسیمات وسایل هم انجام شده است. مهمات به اندازه كافی و حتی بیشتر از آنچه مورد نیاز است برداشته‌اند. هزار تفنگ اضافی رسیده است و تانك‌ها و خودروها هم اكثرا رسیده و بقیه هم تا فردا ظهر می‌رسد. كنسرو هم به تعداد كافی تهیه شده كه حتی ممكن است زیاد هم بیاید. 
رجوی: محمود (17) وضعیت به لحاظ امكانات چطور است؟ كم و كسری ندارید؟ همه خودروهای مورد نیاز رسیده است؟ 
محمود: بله، فقط مقدار كمی مانده ، كه تا فردا ظهر تمام می‌شود. 
رجوی: فاطمه (18) وضعیت درمانی به لحاظ دارو و پزشك و آمبولانس همه آماده هستند یا نه ؟ 
فاطمه : بله آماده است. 
رجوی: قرار بود برای حمل مجروحین هلی‌كوپتر بگیرید و داشته باشید گرفته‌اید؟ 
فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد. 
رجوی: دكتر حمید (19) را هم ببرید. كاظم (20) هم آمده است. مسئله درمانی اینجا مسئولیتش با كاظم باشد كه در این زمینه چیزی كم نیاورید. ما در این راه عاشوراگونه می‌رویم اما با این بار با زمانی كه در 30 خرداد 60 شروع كردیم فرق می‌كند، چون در آن موقع چشم‌انداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع كردیم ولی این بار چشم‌انداز پیروزی داریم كه خیلی ملموس است . البته همه افراد باید بدانند كه می‌خواهند چه كار كنند. ما كاری می‌خواهیم بكنیم كه همه دنیا تعجب كنند و یكد دفعه بفهمند كه ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد. مریم: درست است كه ما به خاطر وظیفه‌ای كه داریم عاشوراگونه وارد می‌شویم ولی در اینكه ما حتما پیروز می‌شویم هیچ شكی نداریم. الان جبهه‌ها خالی شده و وقتی كه از جبهه آن طرف‌تر برویم كسی نیست كه جلو ما را بگیرد و ما آن قدر می‌خواهیم با سرعت پیش برویم كه هركس كه مجروح شد باید خودش مسئله‌اش را حل كند كه باعث كندی ستون نشود. 
رجوی: اگر كس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمع‌بندی عملیات هم در همان‌جا خواهد شد. طی چند روزی كه ما در اردوگاه قدم زده‌ایم شاهد بوده‌ایم كه بچه‌ها چقدر كار كرده‌اند. دیدم جیپی را نفربر كرده‌اند و تویوتایی را زرهی كرده‌اند، كه اینها همه نشان دهنده آمادگی ماست. [با خنده] روی جیپ‌های رزمی آرم ایران را زده‌اند كه ما خیلی خوشحال هستیم كه كشورمان سازنده شده است. (21) [رو به یكی از فرماندان] كمرشكن‌ها را خالی كرده‌ایم؟ تانك‌های 6 چرخ آماده‌اند؟ 
فرمانده : بله 
رجوی: تانك‌های 6 چرخ سرعتشان زیاد است و هر سه تا از آنها كه وارد یك شهر شود همان رژه‌اش جو وحشت را حاكم می‌كند. ما برای همین از این تانك‌ها استفاده می‌كنیم. 
مریم: در پایان مطلبی بود كه می‌خواستم بگویم و آن اینكه از فرماندهان تیپ‌ها می‌خواهم كه بعد از نشست ساعتی به شما فرصت بدهند تا بچه‌ها همدیگر را ببینند و از هم خداحافظی كنند. در اینجا نشست تمام شد و همه دست زدند و شعار دادند و نهایتا سرودی پخش شد. 
توضیحات: 
1 - تعبیر «فروغ جاویدان» در سطح تبلیغات وسیع پیش از این توسط رِژیم شاه در مهر ماه سال 1351 در عنوان رپرتاژ تصویری جشن‌های سلطنتی 2500 ساله، به كار رفته بود. «فیلم بزرگ رخداد جشن‌های تاریخی قرن ما» با نام «فروغ جاویدان» كه توسط 32 فیلم‌بردار تهیه شده بود، در اواخر مهر 51 به طور هم زمان، در 30 سینمای تهران و 40 سینمای شهرستان های نمایش داده شد. 
2 - عملیات قبلی منافقین كه درآن شكست خوردند. 
3 - مهدی براعی ؛ كه گویا در جلسه حاضر نبوده است. 
4 - ابراهیم ذاكری 
5 - مهدی مددی 
6 - محمود مهدوی 
7 - حسن نظام‌الملكی 
8 - مهدی افتخاری 
9 - فرهاد الفت 
10 - سازمان به تشكیلات درون زندان‌ها اطلاع داده بود كه به زودی نظام جمهوری اسلامی سرنگون خواهد شد. بنابراین ، از آمادگی برای پیوستن به سازمان و كمك به آزادسازی شهرها برخوردار باشند. ر.ك: دفتر سیاسی حوزه نمایندگی ولی فقیه در سپاه ، بولتن «رویدادها و تحلیل‌ها»، س 46، 29/5/1367: ص 22 
11 - حسن ابریشم‌چی 
12 - محمدعلی جابرزاده 
13 - «روند حوادث نظامی این باور را در منافقین تقویت كرده بود كه نیروهای نظامی ایران بر اثر حملات عراق متلاشی شده‌اند و ... بر پایه این تصور، از چند ماه قبل، خروج منافقین از داخل كشور برای سازماندهی در بیرون ، شتاب بیشتری به خود گرفت، در این مرحله (طی مرداد ماه و پاییز 1366) نیروهای سازمان به عراق منتقل شدند». ر.ك: رویدادها و تحلیل ، ش 46، 29/5/1367: ص 22 14 - رجوی متأثر از جامعه شناسی قدرت از منظر عراقی‌ها، بر این باور بود كه «الحق لمن غلب» «حق با كسی است كه غلبه دارد». 
15 - مهدی كتیرایی 
16 - ثریا شهری ، ناظر تقسیم مهمات و ابزار جنگی 
17 - محمود عضدانلو ، مسئول ترابری 
18 - مسوول امداد 
19 - حسن جزایری 
20 - كاظم رجوی 
21 - تمامی سلاح‌های به كار گرفته شده از سوی منافقین توسط دولت بعثی تدارك شده بود. ر.ك: «پایان جنگ» سیری در جنگ ایران و عراق، ج 5: ص 185 ، مركز مطالعات و تحقیقات جنگ 
منبع:سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام ، موسسه مطالعات و پ‍ژوهشهای سیاسی، 1385 /س

Monday, October 24, 2011

مسئله اسراییل ، مسئله یهودیت و مسئله یهودیان

من هرگز و هیچگاه یهودی ستیز نبوده ام و نیستم. اگر در ارتباط با مسائل مربوط به اسراییل انتقاداتی دارم، آنها هیچ ربطی به دین شالومی یهود و باورمندانش بویژه هموطنان عزیز یهودی ام ندارد. من برای آنها همواره احترام قائل بودم و هستم. به همین خاطر از همین فرصت استفاده کرده و فرا رسیدن عید مذهبی «روش هاشانا» و سال نو عبری را که از همین ماه آغاز می شود ، به یهودیان سراسر جهان به ویژه یهودیان ایرانی خود شادباش گفته و برای آنها سلامتی و پیروزی و صلح آرزو دارم. از آنجایی که روز عید «روش هاشانا»  در آیین یهود به «روز داوری» نیز شناخته می شود، آرزو دارم که همه جهانیان در ارتباط با مسائل دینی و قومی خود به موضوع این عید بزرگ توجه کرده و آن را مد نظر بدارند. چراکه هیچ قضاوتی به طور یک جانبه راه به صلح و دوستی ندارد و آنها که تنها به قاضی می روند و از زاویه نظر فردی و قومی خود مسائل و موضوعات انسانی و جهانی را بررسی می کنند و درباره آنها به داوری می نشینند، مشخص است که راهی به صلح و دوستی ندارند. آنها درواقع همان کسانی اند که با یکسونگری های خود به اختلافات و دشمنی ها دامن می زنند و اینکه نهایت بشریت را از رسیدن به صلح و دوستی مانع می شوند. 
به هر روی این یک واقعیت است که ما انسانها در این کره زمین یک موجود منحصر به فردی هستیم که به ناچار تا روزی که زنده هستیم می باید یاد بگیریم که در کنار هم در این کره خاکی به صلح و دوستی زندگی کنیم. آنچه اما تا به حال تجربه کرده ایم و تاریخ به ما آموخته این است که انسانها با روی آودن به عقاید متفرد و مذاهب قومگرا، همدیگر را از موهبت زندگی کردن در موطن خودشان و آنجایی که ایشان بدان تعلق خاطر دارند محروم ساخته اند و تا جایی که حتا خودشان را به کشتن می دهند سعی دارند با گسترده کردن قلمرو فرمانروایی خود «دیگران» را یا بکشند و یا آنها را از سرزمین هاشان بیرون کنند. به نظر من این نوع نگاه متفردانه جدای دیدگاه های پیامبران بزرگی نظیر: موسی و عیسی و محمد است که خواسته باشند با آوردن پیامی تحت نام «شالوم» و «اسلام» به اختلافات میان اقوام بشری دامن بزنند و آنها را بر سر مسائل قومی و گروهی شان به دشمنی کردن در حق یکدیگر و بیرون راندن از سرزمینی که بدان تعلق خاطر دارند تحریک نمایند. آنهم سرزمینی که به اعتبار نام ابراهیم خلیل الله (پدر همه امتها) نام «اورشلیم» و «دارالسلام» دارد و از آن معنای سرزمین صلح و دوستی افاده می شود.  به هر روی آنچه از آن زمان تا به امروز بر این سرزمین رفته همه حاکی از خونریزی و جنگ  و دشمنی است و چیزی را که بشود معنای«صلح» و «دوستی» از آن افاده نمود، در آن نمی توان یافت. اینکه چه کسانی در ممکن نشدن این آرزوی دیرین بشر از موضوع «صلح» و «دوستی» تقصیرکار بوده اند، نه در حد قضاوت من است و نه اینکه این سخن کوتاه می تواند حق آن را ادا و بیان کند. آنچه به نظرم می رسد این است که بشریت در مورد درک موضوع «دین» و «پیام پیامبران» به راه خطا رفته و از آنجایی که هیچگاه در رفتار برآمده از باورهای مذهبی خود تصحیحی صورت نداده، همواره مسیر رفتارهای انسانی ما از سوی متولیان مذاهب (آخوندها و کاهنان) به سمت مسائل گروهی و قومگرایانه وسودجویانه منحرف شده، و همه از این راه به اختلافات و دشمنی ها دامن زده اند. از ادامه دار شدن آن اختلافات و دشمنی ها است که کره خاکی ما امروزه در التهاب جنگ و نا امنی بسر می برد و هرآن مواجه با مسائلی می شود که ممکن است همین آسایش مختصری را هم که فکر می کنیم دارد را بهم بریزد و سرانجام با یک ویرانگری بزرگ پایان بگیرد. در جایی که امروزه از این کره خاکی به «دهکده جهانی» یاد می شود و بر همگان ثابت شده که مسائل آن همه بهم مربوط است و چنانچه در جایی از این کره خاکی تغییراتی بوجود آید بر روی کل آن تاثیر می گذارد، ما شاید این قضیه را بهتر متوجه شویم که از بابت آن تصمیمی که «هری ترومن» در روز ۱۲ ماه می سال ۱۹۴۸ گرفت که «اسراییل» را به رسمیت بشناسد*و آن را متعلق به یهودیانی بداند که به آنجا مهاجرت می کنند، چه تاثیرات «ژئوپلوتیکی» عظیمی در منطقه خاورمیانه بوجود می آید و از این مسیر چه نابسامانی هایی عمیقی بر زندگی ساکنین این سرزمین ها رخ خواهد داد. ما ایرانیان خود یکی از قربانیان آن فکر هستیم . چراکه ریشه انقلاب ایران و پاگرفتن آخوندها برای در دست گرفتن حکومت و همه جنایت کاری های ایشان و آواره شدن ما ایرانیان به خارج از میهن مان همه بنوعی به فکر و هدایت آن رهبرانی ارتباط دارد که آنروز فکر نکرده (و شاید هم فکر کرده) چنین تصمیم نابخردانه ای را بطور یکجانبه با خود گرفتند که کشوری را بعداز 2000 سال ویرانی دوباره با همان هدفهای مخرب و یکسونگرانه رهبران مذهبی شان برپا دارند. این مسئله اگر با همفکری مردم خاورمیانه و جامعه جهانی صورت می گرفت شاید موضوع به گونه ی دیگری شکل می گرفت که بشریت با خطر جنگ و برادرکشی روبرو نشود و همانگونه که پیامبران ادیان ابراهیمی بشارت داده اند همای صلح و دوستی بتواند در این سرزمین ها سایه بگستراند. اما ، درجایی که رهبران سیاسی و قدرت طلب جهان بطور یکجانبه و تنها از روی قدرت طلبی و زور چنین تصمیماتی می گیرند، مشخص است که کسی روی خوش در این سرزمین ها نمی بیند و همه از وضعی که بوجود می آید به رنج و سختی می افتند. خصوصا در جایی که مسائل جهانی ما همه بهم مربوط اند و در عین حال هنوز بشریت موفق نشده برای مراجع مذهبی قومگرا و جنگ طلب فکر اساسی بکند و آنها را به قول معروف بر خر خودشان بنشاند. من اما فکر می کنم که بازگشت یهودیان به منطقه خاورمیانه یک امر الهی است تا اینکه همه باورمندان مذاهب به این مسئله پی ببرند که باید به هرطریق که شده به همانگونه که پیامبران شان بشارت داده اند، در این منطقه صلح بوجود آورند و اینکه این صلح باید با همکاری همه مذاهب عالم بوقوع بپیوندد. یعنی اینکه دست از سودجویی و قومگرایی بردارند بلکه به حق و حقوق همدیگر احترام بگذارند و کسی را به جرم «غیربودن» نکشند و از خانه و کاشانه اش بیرونش نسازند. اینها همه در ده فرمان موسی و میثاق ادیان ابراهیمی یادآوری شده است.   
          پیروز و پایدار باشید ، حسین میرمبینی
* در روز ۱۲ ماه می سال ۱۹۴۸، «کلارک کلیفورد»، رئیس مشاوران کاخ سفید، طرح شناسایی رسمی دولت اسرائیل از سوی ایالات متحده را به کابینه پرزیدنت «هری ترومن» – که بر سر همین موضوع دچار دودستگی شده بود – پیشنهاد داد. در حالی که «جورج مارشال»، وزیر امور خارجه و «رابرت لووت»، معاون وی، با تردید و اخم به وی نگاه می کردند، کلیفورد چنین استدلال کرد که شناسایی دولت اسرائیل یک اقدام بشردوستانه و کاملاً منطبق با ارزش های سنتی آمریکایی است. کلیفورد برای اثبات ادعای سرزمینی یهودیان، این عبارت را از «کتاب تثنیه» نقل قول نمود: «اینک، من سرزمینتان را قبل از خودتان تعیین کرده ام: وارد شوید و زمین را تملک کنید، که خدا به پدران شما ابراهیم، اسحاق، و یعقوب قسم یاد کرد تا این سرزمین را به آنها و نسل های پس از آنها بدهد.» مارشال با این استدلال ها متقاعد نشد و در همان جلسه به ترومن گفت که در صورت همراهی وی با این سیاست، در انتخابات آتی علیه او رأی خواهد داد؛ در نهایت هم مارشال پذیرفت که مخالفتش را علنی نکند. دو روز بعد، و درست یازده دقیقه پس ازاین که اسرائیل موجودیت خود را به عنوان یک کشور مستقل اعلام کرد، ایالات متحده نیز بصورت «دوفاکتو» این دولت یهودی را به رسمیت شناخت. بسیاری از ناظران، هم داخلی و هم خارجی، این تصمیم ترومن را به قدرت جامعه یهودیان ایالات متحده نسبت دادند. آنها نفوذ رسانه ای، آراء، و قدرت مالی یهودیان را به عنوان عامل تعیین کننده نتیجه انتخابات سخت ریاست جمهوری سال ۱۹۴۸ تفسیر می کردند.  (بر گرفته از مجله الکترونیکی ویستا) 

Tuesday, September 6, 2011

توهمات شرَ برانگیز





امام موسی صدر:
«اسرائیل شرّ مطلق و تعامل با آن مطلقاً حرام است»! 



امام موسی صدر در یکی از آخرین جلسات خود با مسؤولان حرکت امل، این شعار را این گونه توجیه کرده است: 

«ما اسرائیل را شرّ مطلق می دانیم! 
بدتر از اسرائیل در جهان وجود ندارد!
اگر اسرائیل با شیطان درگیر شود، ما در کنار شیطان خواهیم ایستاد! 
اگر اسرائیل با چپ درگیر شود، در کنار چپ خواهیم ایستاد! 
اگر اسرائیل با راست درگیر شود، در کنار راست خواهیم ایستاد»! 
شعار «اسرائیل شرّ مطلق است»،به این معناست.


به نقل از کتاب عزت شیعه2-ص373





یک مشکلی که با ما مسلمانان هست این است که فکر می کنیم (توهم داریم).که ما مسلمانان بهترین بندگان خداییم. یا اینکه دین ما درست است و دیگر ادیان غلط. اگر از موضوعات قرآنی و حدیث مطالبی بدانیم، در آنصورت فکر می کنیم که باید دیگران را هدایت کنیم. گاهی که کار این توهم بالا می گیرد می خواهیم از «عزت اسلام» و «کیان اسلام» در مقابل آنهایی که به فرض مادشمن اسلاماند دفاع بعمل آوریم. بدتر از همه آخوندها (و مفتیان) ما هستند که فکر می کنند وظیفه رسالت پیامبر بعهده ایشان گذاشته شده و خلاصه اینکه فکر می کنند باید از دین خدا و خلق خدا و سرزمین «مسلمین» محافظت کنند. درحالی که قرآن در جهت خلاف فکر و تصور ایشان ، چنین وظایفی را حتا در حق پیامبرش هم قائل نشده  است چه رسد به آخوندها و مراجع مذهبی که در همین قرآنی که دم از آن می زنند هیچ حجتی و مویدی که بر وظیفه مند بودن ایشان باشد، وجود ندارد. قرآن درسوره اسرا آیه 54 در خطاب به پیامبر، می فرماید: «ما ارسلناک علیهم وکیلا» (= ما ترا وکیل مردم نفرستادیم). یا آیه 9 سوره حجر که به روشنی مشخص می کند جز خدا برعهده هیچ کسی نیست که بخواهد دین خدا را حفظ کند: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» (= به درستی که ما خود ذکر را نازل کردیم و خود از برای آن نگهبانیم). باز در قرآن می خوانیم (آیه 50 سوره قصص): «گمراه تر از آنکه از هوس خود بدون هدایت خدا پیروی کند، کیست؟». بارها در قرآن اشاره شده: "خدا هرکه را خواهد هدایت می کند"یعنی هدایت به دست کسی نیست بلکه به دست خداست و در این مورد خاص حتی از دست پیامبر هم بیرون است: چنانکه باز در آیه 56 سوره قصص خطاب به پیامبر می خوانیم: "إنك لا تهدي من أحببت ولكن الله يهدي من يشاء ( تو کسی را که دوست می داری نمی توانی هدایت کنی ولیکن خدا هرکه را بخواهد هدایت می کند). قرآن در همان سوره (68/ قصص) دقیقا مشخص می کند که جز خدا کسی نمی تواند کس دیگری را هدایت کند: «"وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاء وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ" (= و پروردگار تو است که خلق می کند و بر می گزیند و اختیار دارد، اختیاری برای آنها -برای مردم یا ملاها و مفتیان در امر دین خدا و مسلمانی- نیست. خداوند منزه است -از آنچه آنها درباره دین خدا می گویند- و فراتر است از شرکی که آنها می ورزند). یعنی این ادعا ها و این نوع برخوردها که ملایان و مفتیان در امر دین خدا می کنند و خودشان را بر مسند هدایت می نشانند، خدا از همه این حرفها منزه است.

به هر روی بر اساس آنچه در قرآن(7 / سوره حشر)  تصریح شده ، بر عهده ما مسلمانان نیست ، جز آنچه را که پیامبر اسلام برای ما آورد، بگیریم و آنچه را که برای ما نیآورد (از حرف های زیادی که بعدها به اسلام افزوده شده – برساخته های ذهنی غیر پیامبر) را رها کنیم.«ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهی کم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شدید العقاب" (= آنچه که پیامبر از برای شما آورد را بگیرید و آنچه را که نفرمود نهی کنید. و و پرهیز کنید (از حرفهای زیادی) که همانا خدا سخت عقوبت کند». و مگر ما "ایرانیان" امروز بوضوح نمی بینیم که از بابت "مذهب ناسالم" و توهماتی که آخوندها از "دین خدا" برای ما بوجود آورده اند، به عقوبت سختی گرفتار آمده  و رنجهای بسیار می کشیم؟ 

اگر قرآن را میزان اعمال و رفتار دینی (سلوک) خودمان قرار دهیم آنگاه بر عهده هیچ مسلمانانی نیست که بخواهد بعنوان «کاسه داغتر از آش» خودش را در مقام «رهبر» ، «مرجع» و «امام» و "شیخ" و «پیر» ، "آیت الله" ، "حجت الاسلام" و ...، بنشاند و بدین طریق مسئولیت امر هدایت و حفاظت از دین خدا را به عهده بگیرد. در این مسیر هرکسی فقط پیرو است و به همانگونه که در نمازهای شبانه روزش استدعا و اذعان می دارد، خواستار هدایت و راه مستقیم از جانب خدا است (اهدناالصراط المستقیم). لذا ما انسانها اگر علاقمند باشیم که برحسب آیین "اسلام" سلوک کنیم و یا خود را مسلمان بدانیم چاره ای نداریم که فقط (وفقط) "پیرو "راهی باشیم که پیامبر اسلام در قرآن پیش روی ما گذاشته و اینکه عمل صالح داشته باشیم. همین و بس ، بقول حکیم ابوالقاسم فردوسی :
به هستیش باید که خستو شوی -- ز گفتار بی کار یکسو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه -- بفرمان ها، ژرف کردن نگاه

 بر این اساس، هیچ مسلمانی حق ندارد بیشتر از آنچه قرآن برعهده اش گذاشته عمل کند و خدای نکرده پا از حد تقوا جلوتر نهد و تصور ( توهم) کند که مگر بنده برگزیده خدا است. و یا خدا بر عهده او گذاشته که از دین او و "سرزمین مسلمین" دفاع بعمل آورد. این توهم (و آخوند بازی ها) را پیشتر (در روزگار قدیم) یهودیان داشتند و اینکه فکر می کردند ایشان قوم برگزیده خداوند هستند. چنانکه در انجیل (3/ لوقا) هم از قول یحیی پیامبر خطاب به بنی اسراییل می خوانیم: «در خاطر خود نگویید (توهم نداشته باشید) که «ما فرزندان ابراهیم هستیم»، زیرا به شما می‌گویم که خدا قادر است از این سنگ‌ها برای ابراهیم فرزندانی برخیزاند. اکنون تیشه بر بیخ درختان گذاشته شده‌است و هر درختی که میوهٔ نیکو نیآورد بریده و در آتش افکنده می شود». بعبارت دیگر، تصورات ما از اینکه ما (حالا چون یهودی هستیم و یا مسیحی و یا مسلمان) رستگاریم و یا سیدیم و متدین و مومنیم در نتیجه هر کاری بکنیم مورد تایید الهی است و نهایت به بهشت خواهیم رفت، همه باطل است.

یهودیان بخاطر همین توهمی که رهبران مذهبی شان برای ایشان بوجود می آوردند ، دوبار (به حساب تاریخ باستان و دین باوران) گرفتار خشم خدا شدند و موطن و سرزمین شان مورد هجوم واقع گشت. یک بار به توسط نبوکد نصر و تهاجم بابلیان و یک بار هم در زمان فرمانروایی "تایتس" و تهاجم رومیان، بیت المقدس به آتش کشیده شد و ویران گشت. این وقایع در قرآن هم اشاره شده و در آیات نخستین سوره اسراء، خطاب به مسلمین یادآوری می کند: «و قضینا الی بنی اسراییل فی الکتاب لتفسدُنَ فی الارض مرتین و لتعلنَ علوَا کبیرا» (= و ما در کتاب (مقدس) در خصوص بنی اسراییل مقرر ساختیم که آنها دوبار در آن سرزمین فساد بی اندازه می کنند) و بعد در ادامه در آیه هفتم توضیح می دهد که «چون کار خوب کنید در حق خود نیکی کرده اید اما اگر کار بد کنید به زیان خود بدی می کنید و چون (بدی هاتان) از حد معین گذشت ، چهره تان غمناک می شود که ببینید کسانی (بیگانگان) وارد مسجد (معبد) تان می شوند". کماآنکه بار اول (بابلیان در زمان نبوکدنصر) وارد بیت المقدس شدند و به هرچه دسترسی پیدا کردند نابود کردند و آنجا را به تلی از خاکستر تبدیل نمودند.
اما در بار دوم این رومیان بودند که در سال 72 میلادی وارد بیت المقدس می شوند و چنانکه در تاریخ ثبت شده بعداز آنکه همه میراث فرهنگی قوم یهود را غارت می کنند و به روم می برند، ساکنین یهودی آنجا  را می کشند ویا از آن منطقه بیرون شان می کنند.

در بعداز این هجوم و ویرانی است که یهودیان بالاجبار از موطن خودشان فراری می شوند و با تحمل سختی های فراوان و مرگ و بدبختی به کشورها و سرزمین های بیگانه مهاجرت می کنند. درواقع آغاز پراکندگی اصلی یهود از این زمان آغاز می شود و تا آنجا که می دانیم نزدیک به 20 قرن مجبور می شوند در شرایط بسیار سختی در میان اقوام بیگانه و مردمانی که با ایشان دشمن بودند و هر آن زندگی شان را با خطر مرگ و تبعید و اسارت روبرو می ساختند، زندگی کنند. موضوع سرتکان دادن یهودیان در پای دیوار ندبه درواقع چیزی نیست جز اظهار تأسف از اینکه پدران شان با عملکردهای غلط شان وضعی را پیش آوردند تا بیگانگان به سرزمین شان حمله آورند و ایشان را برای نزدیک به دوهزار سال آواره ساختند. آنها در واقع در پای پایه های بجا مانده از معبد سلیمان بخاطر آنچه که نیاکان شان (ملاهاشان) بر سر آنها آوردند و دین شالومی (سلام =صلح) شان را به موضوعات قدرت طلبی آمیخته کردند، اظهار پشیمانی می کنند و بدینگونه (با سر تکان دادن) تاسف خودشان را بیان می دارند.

یهودیان خود این وقایع وحشتناک را در حافظه وجدان تاریخی خود ثبت کرده اند و اغلب شان به خاطر توهمات مذهبی برتری طلبانه ملاهاشان ، خود را سرزنش می کنند و معتقدند که از این بابت آنها بارها به خشم خدا گرفتار شده اند. من اما، فکر می کنم در بعد از ویرانی اورشلیم ، با تبیعیت کردن مراجع مذهبی مسیحی و اسلام از مراجع مذهبی یهود (آخوندگرایی) و مبدل کردن آن دو دین به مذاهب هویت طلب و قومگرا، در پی ظلمها و ستمگری های بی شماری که ایشان در طول تاریخ بعمل آوردند، پیروان این ادیان نیز بارها و بارها از بابت بدی های خودشان (ستمگری های شان) به خشم خدا گرفتار آمده اند.
به عبارت واضح تر هر دینی که بخواهد در شکل یک مذهب قومگرا مطرح باشد بالطبع روی به توهماتی می آورد که بتواند برتری ایشان را از بابت اعتقادات شان به اثبات برساند. اینجاست که پیروان این گونه از مذاهب با توجیه کردن هر عمل زشتی دست به خشونت و جنایت می برند و نهایت از همین مسیر به خشم خدا گرفتار می شوند. یعنی از مسیر رفتار خودشان با جنگ و ویرانی و آوارگی روبرو می شوند.  از این منظر که نگاه کنیم می بینیم فرقی بین مسلمانان و مسیحیان با یهودیانی که به تعبیر "کتاب مقدس" و "قرآن کریم" گرفتار خشم خدا شدند، نیست و در جایی که ایشان نیز (به همان سبک و سیاق) مذهب شان را به یک مذهب قومگرا مبدل ساخته اند و از این مسیر حقوق انسانی همدیگر (و دیگر انسانها) را با ستمگری هاشان پایمال ساخته اند بنوعی با خشم خدا مواجه شده اند. اغلب جنگهایی که در تاریخ صورت گرفته، از مسیر همین هویت طلبی ها قومی و برتری طلبی های نژادی پدید آمده و به همین طریق هم ، ملتهایی ایشان در طول تاریخ گرفتار خشم خدا شده اند. جنگهای اول و دوم جهانی که در همین قرن گذشته بوقوع پیوستند و در آن میلیونها نفر کشته و میلیونها نفر زخمی و میلیونها نفر آواره شدند و از بابت آنها بشریت سختها و گرفتاریهای بزرگی را متحمل شد همه از مسیر افکار برتری جویانه و راه و روشن هایی شکل گرفت که رهبران فکری این سه مذهب در طول تاریخ پیش گرفته و به ملتهای خود تلقین می کرده اند.

 اینگونه است که امروزه مردم خاورمیانه (با وجود منابع عظیم خدادادی) در سختی بسر می برند و بخش هایی از سرزمین ها شان مورد تهاجم کسانی واقع گشته که به منابع عظیم خدادای ایشان نظر دارند. بنابراین اساس اگر ما بخواهیم بر حسب آنچه که در قرآن آمده قضاوت کنیم، بعید نخواهد بود به همانگونه که یهودیان از بابت مذهب قومگرایانه خود و آن توهماتی که از سوی مراجع مذهبی شان به ایشان تلقین می گشت به خشم خدا گرفتار آمدند، ما مسلمانان نیز چنانچه بخواهیم به همان طریق از رهبران مذهبی ای تبعیت کنیم که هرکدام شان خود را جانشین پیامبر می داند و با توهمات شان و تلقین سان به ما ، ما را به عملیات خشونت طلبانه و تروریستی تشویق می کنند و در عین حال در پی آنند که به سلاحهای کشتار جمعی و بمب اتمی دست یابند، با این علم که کشورهای پیشرفته (مرفه) جهان و همینطور اسراییل قادر به استفاده از این نوع سلاحها هستند، فقط خدا می داند که نهایت وضع ما و کار جهان به چه جهنم دره ای خواهد انجامید.

به همین خاطر من معتقدم در زمانی که اسلام در سرزمین حجاز ظهور کرد و هنوز مسلمانان دین شان را با سیاست و قدرت آلوده نکرده بودند، اسلام دینی بود که می توانست انسان رنجیده عرب را از رنج اسارت بت ها و یوغ اطاعت  محض از اشراف مکه (متولیان آن بتها) رهایی بدهد و ایشان را با مقام انسانی شان و حقوقی که به اعتبار پیام ملکوتی اسلام از اینکه پیش روی هیچ چیز و هیچ کس (جز خدای یکتای خالق هستی) سر خم نکنند آگاه سازد. اما همینکه مسلمانان بعداز مرگ پیامبر اسلام قدرتمند شدند و توانستند بر امپراتوری های زمان خود غلبه کنند آنها نیز متوهم شدند که مگر خدای تبارک و تعالی مواظب ایشان است و اراده کرده است تا چرخ روزگار بر محور سود ایشان بگردد. مسلمانان با آلوده کردن دین شان با قدرت و لشکرکشی به دیگر سرزمین ها و پیروزی هایی که در جنگ ها به دست می اوردند چنان مغرور شدند که تصور می کردند خدا در پیروزی هاشان شریک است و آنها را یاری می رساند و به همین خاطر ایشان آزادند هر ظلمی را در حق دیگران روا بدارند. غافل از اینکه خدای ابراهیم تجاوزکاران و ستمگران را دوست نمی دارد و در عین حال برنامه زندگانی انسان در این جهان را بگونه ای تنظیم کرده که اگر انسان ها خوبی کنند خوبی ببینند و اگر بدی کنند بدی هاشان به سوی خودشان بر گردد. منتها اگر بدی ها از یک حد مشخصی (خطاهای قابل اغماض) تجاور کند و به ظلم و تجاوز به حقوق دیگران تبدیل شود، آنگاه آن بدهای از حد خارج شده دامنگیرشان شود و نهایت ایشان را نابود سازد.
بنابراین ساده لوحانه است اگر فکر کنیم خشم خدا شامل فقط یهودیان 2000 سال پیش شده و ما مسلمانان را مشمول نخواهد بود. خداوند منزه از آن است که برخلاف توصیه اش به ما (در قرآن که می فرماید: لانفرق بین احد من رسوله" (فرقی بین هیچ یک از رسولان نیست) بخواهد در خصوص باورمندانش، معتقدان دینی را بر دین دیگر ترجیح دهد و آنها را مصون دارد از خشم خود از اینکه آنها دینش را به یک مذهب قومگرا و یک دستگاه قدرت ساز و ثروت جو تبدیل نمایند.  به همین روی، من بعید نمی دانم که مسلمانان نیر عاقبت به همان عقوبتی گرفتار شوند که یهودیان 2000 سال پیش گرفتار شدند بویژه  در زمانی که رهبران مذهبی متوهم ما از روی نادانی مسائل اجتماعی خودشان را با مسئله اسراییل و فلسطین گره می زنند و ناخواسته خود را به جایی می کشانند که نهایت، به همانگونه که سموییل هانتینگتن – جامعه شناس آمریکایی-  پیش بینی کرده،  با جهان غرب درگیر جنگ شوند و بدینطریق نابودی و ویرانی را نه فقط برای پیروان خود بلکه مردمان منطقه و جهان فراهم اورند. نشانه های این برخورد را ما امروزه به روشنی در ارتباط با حملات تروریستی 11 سپتامبر سال 2001 و در پی آن اشغال عراق و افغانستان از سوی امریکا و برخی از کشورهای صنعتی، مشاهده می کنیم.  

امروز ، ما در شرایطی هستیم که می توانیم به چشم خود نتیجه آن آموزه های  نادرست دینی را ببینیم و.شاهد باشیم چگونه از مسیر باورهای غلط مذهبی جوامع مسلمان وارد چرخه تظلمات اجتماعی و نهایت جنگ و ویرانی شده اند و اینکه راه بیرون رفتی از این مسیر و چرخه برای آنها متصور نیست.. مگر اینکه ایشان  نگاه شان را نسبت به موضوع دین و باورهای مذهبی مان عوض کنند.  این تغییر نگاه باید همراه با دست رد زدن به سینه همه ملاها و مفتیانی باشد که جدای از پیام ملکوتی حضرت محمد برای ما دستگاه فکری ناسالم و عقایدی را فراهم اورده که دین و دنیارا بهم گره می زند و از آن مسیر (یعنی نام اسلام) می خواهند به حکومت و قدرت برسند. از این مسیراست که یک عده ظالم و دروغزن و مفتری به اسلام می توانند به مرجعیت برسند و در مقام "خدا" بکنند آنچه را که "شیطان" به آنها تلقین می کند. بنابراین چنانچه ما نتوانیم در زمینه اعتقادات مان اصلاحات جدی بعمل آوریم آنگاه بدون شک کشورمان و جامعه مان را با تباهی هایی حتمی روبرو می سازیم. تباهی هایی که ممکن به ازهم پاشیدن استقلال کشورمان منجر شود و نهایت ما را با سختی ها و بدبختی های بی شماری روبرو سازد.

با این نگاه است که من فکر می کنم که کشور اسراییل از آنرو بعداز 2000 سال در منطقه خاورمیانه پدید می آید که درواقع «ژئوپلوتیک» منطقه را بهم بریزد تا مسیر تاریخ درواقع تصحیح شود. به سخن دیگر آنچه را که ایرانیان در زمان هخامنشیان درباره بازگرداندن قوم بهود به بیت المقدس صورت دادند و آنها در بعداز آن مسیر دین شان را از یک دین صلح گرا به یک مذهب قومگرا (رهبری شده از سوی آخوندهای قدرت طلب) تبدیل ساختند و جهان را با مشکلات عدیده ای روبرو ساختند، باز با حمایت آمریکاییان و اروپاییان فرصت پیدا می کنند که بعداز 2000 سال پراکندگی، برای بار سوم به سرزمین کنعان و بیت المقدس بر گردند که یا تاریخ را تصحیح کنند و یا جهان را بالکل نابود سازند. به هر روی ما اگر  مسلمان باشیم و به خدای ابراهیم و موسی و عیسی و محمد باور داشته باشیم چرا فکر نکنیم که بازگشت یهودیان به منطقه بدون اراده ی خدای جهانیان (خدای ابراهیم) نمی توانسته صورت بگیرد و اینکه شاید خداوند قصد تنبیه همه پیروان مذاهب ابراهیمی را دارد که بخواهد آنها را بخاطر توهمات شان از دین خدا و تبدیل کردن آن به آیین های قوم گرایانه و  موضوعاتی برای برتری جویی و جنگ طلبی و ثروت اندوزی به سختی مجازات کند.

از اینرو اسراییل در بعداز 2000 سال دوباره شکل می گیرد که مکافاتی باشد برای مسلمانانی که فکر می کنند (توهم دارند) مذهب آنها بهترین مذهب است و ایشان شایستگی دارند تا هر دروغ و افترایی را به خدا نسبت دهند و خدا هم در جایی نشسته که فقط ایشان را تایید می کند و برایش مهم نیست که دیگر مخلوقاتش چه می کنند و چه نمی کنند. در زمانی که اعراب از مفتیانی و سلاطینی تبعیت می کنند که هرکدامشان در تعریف اسلام "مشرک" به حساب می ایند ، و یا ما ایرانیان که از ملایانی حمایت می کنیم که دروغ "ولایت فقیه"- دروغی به این بزرگی- را به خدا و اسلام نسبت می دهند و آن را باور می کنیم و در پی فتاوی ظالمانه ایشان با ابشان به جهاد بر نمی خیزیم، چرا نباید مورد غضب خدا واقع شویم؟ چرا فکر نکنیم که خدای زنده ی بیدار پابرجا (الله لا اله الا هو الحی و القیوم) با باز آوردن یهودیان منطقه به همراهی مسیحیان حامی آنها، اراده نکرده که از همه ما "ملت ابراهیم" بنوعی انتقام بگیرد که چرا دین او را به موضوعات قومگرایی و مسائلی که به جنگ و برادرکشی می انجامد تبدیل کرده اند. حداقل در جایی که بدی های ما مسلمانان قدرت طلب در پی تبیعیت از رهبران سیاسی خودکامه و رهبران مذهبی متوهم، زیاده از حد شده و و ظلم و تعدی در همه زوایای اجتماعی ما مسلمان رخنه کرده ، چرا باور نداشته باشیم که خداوند اراده کرده  تا از این طریق ما را به اعمال و کردار خودمان متوجه سازد تا بنوعی دست از توهم و برتری طلبی و زیاده خواهی برداریم..

وقتی در قرآن (اسرا/۱۶) می خوانیم: «واذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول، فدمرنا تدمیرا» (=هرگاه اراده کنیم کشوری را نابود کنیم مردمان مرفه ای را دستورشان دهیم (تا حتا) زیاده روی و زشت کاری کنند و در حق آنان سخنی بگویند که سزاوارش هستند. سپس دماری ویرانگر از روزگارشان درآوریم). چرا فکر نکنیم که خداوند اراده کرده که از ما مسلمانان گمراه – مسلمانی که که بگونه ای احمقانه از آخوندها و مفتی ها پیروی می کنند و بدترین ظلمها را نسبت به خود و دیگران روا می دارند ، انتقام بگیرد و یا حداقل ایشان را تنبیه کند که به خود آیند. به همانگونه - که در قرآن اشاره شده - با گسیل داشتن بابلیان و رومیان دمار از روزگار یهودیان قدرت طلب درآورد تا که حداقل نسلهای بعدی ایشان از چنین رهبرانی پیروی نکنند. به هر روی ممکن است امروز نیز خداوند خواسته باشد  با گسیل داشتن آمریکاییان و اروپاییان (مردمان مرفه) به منطقه همانی را اراده کند که 2000 سال پیش بر یهودیان اراده کرد.

کار من به عنوان یک محقق دینی ، نیست که بخواهم نسبت به مسئله فلسطین نگاه سیاسی داشته باشم  و اینکه سر در بیاورم که چرا اروپاییان و آمریکاییان با استقرار کشور اسراییل در منطقه خاورمیانه همراهی می کنند. اما به هر روی مشخص است که استقرار دوباره کشور اسراییل می توانست برای همه کشورهای منطقه مسئله ساز باشد1. چنانکه به نظر من یکی از دلائل اصلی ریشه گرفتن انقلاب اسلامی در ایران نیز همین مسئله اسراییل بود و اینکه آنچه قدرت های بزرگ در بعداز جنگ جهانی دوم تصمیم گرفتند که کشور اسراییل را در منطقه بوجود آورند  با ساختار روحی و روانی مسلمان ها (بخوانید توهمات مسلمانان از اسلام) همخوانی نداشت و معلوم بود که موضوع شکل گیری کشور اسراییل برای تمامی کشورهای خاورمیانه مسئله ساز می شود.

بحث من این است که اگر ما بخواهیم با همان تصورات و توهمات سنتی دینداری کنیم  (یعنی دین را به یک مقوله هویتی تقلیل بدهیم) آنگاه هرگز کشوری چون اسراییل را به رسمیت نخواهیم شناخت و سعی می کنیم به هر وسیله به منافع و مصالح آن کشور صدمه وارد سازیم. همین امر باعث می شود تا از فتاویی که از سوی مراجع متوهم مذهبی علیه اسراییل صادر می شود پیروی  و حمایت بعمل آوریم. اینگونه می شود که ما بر توهمات خودمان از مسلمانی مان همچنین بر فساد و بدی ها و زشتی های مان می افزاییم و دنیا را علیه خودمان می شورانیم و بدینگونه آنها را به هجوم و حملات ویرانگر بر ضد خودمان تحریک می سازیم.

از بابت این نوع از توهمات و ابداعات مذهبی است که «آیت الله» خمینی "رهبر جمهوری اسلامی" در بعداز "پیروزی انقلاب"  به تحریک و پیشنهاد دکتر ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه دولت موقت مهندس مهدی بازرگان آخرین جمعه ماه رمضان را «روز قدس» نامید و با این "بدعت" اش همه مسائل سیاسی و منافع ملی ما ایرانیان را به مسئله فلسطین و درواقع با مشکل اسراییل و همه گرفتاری های آن گره می زند. خمینی در مورد روز قدس می گوید:*: «روز قدس فقط روز فلسطین نیست، روز اسلام است؛ روز حکومت اسلامی است. روزی است که باید جمهوری اسلامی در سراسر کشورها بیرق آن برافراشته شود. روزی است که باید به ابرقدرتها فهماند که دیگر آنها نمی‌توانند در ممالک اسلامی پیشروی کنند. من روز قدس را روز اسلام و روز رسول اکرم می‌دانم، و روزی است که باید ما تمام قوای خودمان را مجهز کنیم.» خمینی همچنین در شرح جهانی بودن این روز می گوید: «روز قدس، جهانی است، و روزی نیست که فقط اختصاص به قدس داشته باشد. روز مقابله مستضعفین با مستکبرین است، روز مقابله ملتهایی است که در زیر فشار ظلم آمریکا و غیر آمریکا بودند، روزی است که باید مستضعفین مجهز بشوند، در مقابل مستکبرین، و دماغ مستکبرین را به خاک بمالند... روز قدس، روزی است که باید سرنوشت ملتهای مستضعف معلوم شود باید ملتهای مستضعف در مقابل مستکبرین اعلان وجود بکنند، باید همانطور که ایران قیام کرد، و دماغ مستکبرین را به خاک مالید، و خواهد مالید، تمام ملتها قیام کنند، و این جرثومه‌های فساد را به زباله‌دانها بریزند.» (*رجوع کنید به ویکی پدیا در شرج روز قدس)

 این نوع نگاه به مسائل انسانی و جهانی فقط از سوی آنهایی بوجود می اید که به مذهب به گونه هویتی می نگرند و به همین خاطر در جایی که توهمات آنها از سوی مردمانی ساده اندیش مورد قبول واقع شود، می توانند با زیاده خواهی های خود همه جهانیان را درگیر مسائل خود سازند و نهایت همه چیز را به ویرانی بکشانند. درحالی که اگر به شیوه پیامبران و نگاهی که آنها به جهان می نگریسته اند دقت کنیم آنگاه می بینیم که نگاه آنها به "صلح" تمرکز داشته و قصدشان سلامتی و ازادی و برابری و رفع تبعیض از همه انسانها (اعم از وجوه جنسی – بین زن و مرد-، نژادی – بین اقوام مختلف- و دینی- بین ادیان مختلف) بود و اینکه آنها می خواستند از طریق معطوف کردن توجه انسانها به خدای یکتا - خدای خالق هستی و پروردگاه همه جهانیان– و تصویر نساختن از تصاویر و بت های ساختگی که خود و یا دیگران بعنوان "خدا" و "امر مقدس" می سازند و با آنها بطور یکجانبه و ظالمانه بر مردم حکومت می کنند، ایشان را از همه برساخته های ذهنی خود رهایی دهند. برساخته هایی که برای مردم "توهم ایمان" و "توهم برتری عقیده بوجود می آورد و بدینگونه آنها را با عملکرد خودشان وارد "چرخه ظلم" می سازد. از این طریقه فکری و "توهم ایمان" فقط متولیان مذاهب سود می برند درحالیکه انسانها هستی و رای و فکر و شخصیت و مال شان را می بازند و نهایت ازآنجایی که عقلی برای شان باقی نمی ماند به راحتی دست به جنایت می برند و آخرسر وارد جنگ های خانمان برانداز می شوند. این است فرق پیامبران الهی با کسانی که بعدها مدعی رهبری شدند و دین خدا را به موضوعات قومگرایانه تقلیل دادند.

 از این مسیر است که من معتقدم مسلمانان همانند یهودیان و مسیحیان در بعداز مرگ پیامبر شان آموزه های اصلی دین را دگرگون ساختند و با تمرکز بر قومگرایی وبرتری جویی مذهبی به توسعه طلبی پرداختند و بدینگونه پا از حد خود و حد عدالت فراتر نهادند و خواستند تا دیگرانی را نه چون خود بودند به زور مثل خود کنند. به نظر من ریشه همه بدبختی های ما مسلمانان نیز از همین فکر (توهم) بوجود می اید که می خواهیم از موضوع دین به ثروت و قدرت برسیم و از این مسیر درستی و عزت توهمات قومگرایانه خودمان را به اثبات برسانیم.

کتاب "عزت شیعه" اثر "امام" موسی صدر2  را من ندیده ام و نخوانده ام. اما همین عنوان و مطالبی که اینروزها به توسط دوستان و پیروان "امام" موسی صدر در اینترنت منتشر می شود، کافی است بدانم که ایشان هم چون دیگر اغلب مسلمانان جهان متوهم بودند و اینگونه فکر می کردند که چون حق با ایشان است پس خداوند هم در مسیر خواسته و اراده ایشان عمل می کند . بقول معروف، چون حق با ما است پس ما پیروزیم. این گونه است که اغلب مسلمانان جهان (که از قضا همه شان هم با هم اختلاف دارند) مسائل کشوری و ملی خودشان را با مسئله فلسطین گره زده اند و بدین وسیله خودشان را در یک کلاف سردرگمی که راه حل «عادی» ندارد وارد می سازند. بیچاره شاه ایران که می خواست با نوعی نگاه بی طرفانه نسبت به مسئله فلسطین (در عین حالی که دل خوشی هم از اسراییل نداشت. رجوع کنید به مصاحبه اش با مایک والاس) خودش را از درگیر شدن با این مسئله رهایی بدهد. درحالی که مشکل او و مشکل ما مسلمانان ریشه در تاریخ 1400 ساله دارد و اینکه ما مسلمانان از بعداز رحلت پیامبر اسلام با آلوده کردن دین اسلام با سیاست و حکومت بخاطر توهمات قومگرایانه و برتری جویانه مان از حق و عدالت در نتیجه از آزادی و حقوق بشر دور افتاده و درواقع  بنیان های اصلی دین اسلام را فاسد کرده ایم و لذا حکومت ها و جوامع ما به گونه ی بسیار واضح ستمخیز و ناسالمند.

به همین خاطر من فکر می کنم که ما مسلمانان می باید بگونه ای دیگر به مسئله اسراییل و فلسطین بنگریم  تا شاید از این محمل به راه حل صلح آوری برسیم. والا اگر باز به همان نگرش های  قدیمی به اوضاع و احوال جهان نگاه کنیم مطمئن باشید که نه تنها هیچ مشکلی را حل نمی کنیم بلکه درواقع دست به یک خودکشی دسته جمعی زده ایم و جهان را وارد یک جنگ جهانی دیگر می سازیم.
وقتی «امام» موسی صدر  در کتابش (عزت شیعه) می گوید:
 «ما اسرائیل را شرّ مطلق می دانیم!
بدتر از اسرائیل در جهان وجود ندارد!
اگر اسرائیل با شیطان درگیر شود، ما در کنار شیطان خواهیم ایستاد!
اگر اسرائیل با چپ درگیر شود، در کنار چپ خواهیم ایستاد!
اگر اسرائیل با راست درگیر شود، در کنار راست خواهیم ایستاد»!
شما باید بفهمید من چه می گویم.
حالا می فهمیم چرا او در سال 1978 به لیبی می رود و برای اینکه بخواهد وضع شیعیان لبنان را بهبود ببخشد و آنها را در جنگ با اسراییل مجهز سازد به دیدار معمر قذافی می رود اما به گونه ای که گفته می شود همانجا به دست قذافی کشته و سر به نیست می شود. چراکه او از آنجایی که (به حساب خودش) اسراییل را شر مطلق می پنداشت آنگاه هرکه را که در مقابل اسراییل بود را می باید دوست تلقی می کرد. به همین خاطر هم گرفتار توهم خود و فکری می شود که خود دست به آن زده بود. به نظر من فقط آنهایی که خودشان را محور عالم می پندارند و آنهایی که فکر می کنند هرچه به سود آنها است درست است و هرچه علیه آنها است غلط است مرتکب چنین  خطای فاحشی می شوند. پنداشتن اینکه چه چیزی شر مطلق است، اصلا در حد شناخت ما انسانها نیست. چراکه ما انسانها مطلق نیستیم تا بدانیم خیر مطلق چیست و یا شر مطلق کیست. به باور اسلام  تنها خدا است که می داند شر مطلق چیست. ما انسانها تنها می توانیم از روی صفات شر برانگیز و یا خیر برانگیزی که در  وجود هر کس و در طبیعت تجلی دارد، آنها را بطور نسبی در وجود خودمان و یا دیگر آثار صنع، ملاحظه کنیم و یا بشناسیم.  بنابراین در این جهان هرآنچه را که ما می بینیم و می شناسیم نه شر مطلق است و نه خیر مطلق. هر چیز و هر کس که هست به نسبت از این صفات برخوردار  است و لذا هیچ موجودی نیست که در مقام مطلق خیر و یا مطلق شر بتواند جلوه گری داشته باشد. اینگونه است که در اسلام، آنکه بجای خدا (خیر مطلق) می نشیند و از جانب او، امر و نهی صادر می کند و مردم را به اطاعت کردن از خود وادار می سازد مشرک تلقی می شود و او  بزرگترین ستمگر به حساب می آید. در اسلام (و  همچنین دیگر ادیان راستین الهی) هر انسانی موظف است که مواظب رفتار و اعمال خودش باشد و لذا بر عهده هیچ کسی نیست که بخواهد دیگری را هدایت کند و یا اینکه او را علیه چیزی را که خودش تصور می کند شر مطلق است و یا خیر مطلق تحریک نماید. ما در قرآن می خوانیم: «عسی ان تکروها شیئا و هو خیرلکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شرَ لکم (=چه بسا آنچه را که شما شر می پندارید برای تان خیر است و آنهایی را که خیر می پندارید برای تان شر است). از همینجا معلوم است که آقای صدر به عوض اینکه این نصیحت قرآنی را به گوش جان بگیرد خود را معیار عالم قرار می دهد و بدینگونه شر اسراییل را آنچنان تعریف می کند که بنوعی معمر قذافی - آن مردک نادان و دیکتاتور خونریز- "دوست" تلقی می شود و در پی آن با رفتن به سوی او و سر به نیست شدنش به دست قذافی فکر باطل خود را به اثبات برساند. بقول قرآن: «ذالک بما قدمت یداک و ان الله لیس بظلام للعبید» (= این بدان خاطر است که تو به دست خودت اقدام کرده ای، درحالیکه خداوندهرگز نسبت به بندگانش ستمگر نیست). ایشان حتا به این شعر و ضرب مثل فارسی هم آشنایی نداشتند که "دشمن دانا بلندت می کند / بر زمینت می زند نادان دوست".

قرآن  در ارتباط با چنین رهبرانی  می گوید: (آیات 36 تا 41سوره 68)  «شما را چه شده , چگونه قضاوت مي كنيد؟ مگر كتابي داريد كه آن را مي خوانيد تا هرچه خواهيد در آن بيابيد آن را انتخاب كنيد؟(و بگویید) يا براي شما تا روز قيامت بر عهده ما (خدا) پيمان هاي رسا است كه هرچه را كه شما  قضاوت كنيد حق شما باشد؟ از آنها (يعني از همین آخوندها و مفتیان) بپرس كدامشان متعهد اين مطلب است؟ و يا مگر شريكاني داريد؟ اگر راست گويند شريكان خويش بيآورند». و اما باز در قرآن (آیه 31 سوره توبه) می خوانیم:«از دون خدا علما و مراجع را پروردگاران خود گرفته اند» و مردمی به دنبال مردمی دیگر هرآنچه را که اینها از حلال و حرام گفتند، گرفتند و بدون آنکه بدانند ایشان را پرستیدند. (یعنی رهبران مذهبی شان را جای خدا گرفتند و اطاعت شان نمودند)

به هر روی این سخن که اسراییل شّرّ مطلق است و یا آمریکا شیطان بزرگ است سخن هرکه باشد مزخرف و مصداق شرک است. حالا آنرا یا آقای صدر گفته باشد یا آقای خمینی و یا آقای منتظری و ...
بقول قرآن: «جز اين نيست كه شيطان اعمال و رفتار شما را درنظرتان بياراست و از راه منحرفتان ساخت با آنكه اهل بصيرت بوديد». (آيه 38 سوره 29).

این چنین است که من فکر می کنم ما مسلمانان اسلام و خدای اسلام را نمی شناسیم. فقط بلدیم توی کار او خودمان را وارد کنیم و با توجیهات من درآوردی (بخوانید توهمات مان) مردم را به سوی قومگرایی مذهبی و موضوعاتی که نهایت به برادرکشی و جنگ منجر می شود رهبری کنیم. درحالی اگر مسلمان واقعی بودیم می باید از اسلام خبر می داشتیم که خدای اسلام، خدایی نیست که فقط متعلق به ما مسلمانان باشد و اینکه به خواست و سلیقه ما، کارهایش را به انجام رساند. بلکه آن خدا، خدای ابراهیم ، خدای موسی ، خدای عیسی و خدای محمد است که ممکن است بخواهد با بازگرداندن یهودیان به اسراییل به ما و همه پیروان این سه دین ابراهیمی بفهماند که باید حرمت سرزمین صلح (اورشلیم) یعنی «دارالسلام» او را محفوظ نگه داریم. یعنی آنکه به گونه ای باهم کنار بیاییم که همه انسانها از همه گروه ها و افکار در آن سرزمین نمونه در آسایش و آرامش زندگی کنند و خونی در آن جا ریخته نشود و کسی را آنجا به زور از خانه و کاشانه اش بیرون نکنند. به نظر من به هر روی بعید نیست که خداوند بخواهد بنوعی با گسیل داشتن یهودیان بعداز 2000 سال آوارگی و بدبختی به این سرزمین  برای مسلمانان و همچنین مسیحیان و یهودیان عبرتی فراهم آورد که با هم در جهت برقراری یک کشور شالومی (بخوانید سرزمین صلح یا دموکراسی واقعی) و تحقق آرمانهای داوود و سلیمان همکاری جدی بعمل آورند.
این کار می تواند خرابکاری های گذشته پدران ما را در تحریف تاریخ و تبدیل دین شالومی به مذاهب قومگرا تصحیح نماید و از این مسیر روزنه های صلح نسبی در روی زمین را نمایان سازد. صلحی که جز از طریق احترام گذاشتن به حقوق همه انسانها و برابری بین زن و مرد و بین همه اقوام بشری و مذاهب صورت نمی تو.اند گرفت و راهکاری جز سکولاریسم (به معنی جدایی ایدئولوژی و مذهب از حکومت) و دموکراسی به معنی واقعی ندارد.
به امید آن روز

حسین میرمبینی
ساکرامنتو کالیفرنیا
سپتامبر 2011
---------------
زیر نویس

1- در روز ۱۲ ماه می سال ۱۹۴۸، "کلارک کلیفورد "، رئیس مشاوران کاخ سفید، طرح شناسایی رسمی دولت اسرائیل از سوی ایالات متحده را به کابینه پرزیدنت "هری ترومن" – که بر سر همین موضوع دچار دودستگی شده بود – پیشنهاد داد. در حالی که "جورج مارشال"، وزیر امور خارجه و "رابرت لووت"، معاون وی، با تردید و اخم به وی نگاه می کردند، کلیفورد چنین استدلال کرد که شناسایی دولت اسرائیل یک اقدام بشردوستانه و کاملاً منطبق با ارزش های سنتی آمریکایی است. کلیفورد برای اثبات ادعای سرزمینی یهودیان، این عبارت را از "کتاب تثنیه" نقل قول نمود: «اینک، من سرزمینتان را قبل از خودتان تعیین کرده ام: وارد شوید و زمین را تملک کنید، که خدا به پدران شما ابراهیم، اسحاق، و یعقوب قسم یاد کرد تا این سرزمین را به آنها و نسل های پس از آنها بدهد.»
مارشال با این استدلال ها متقاعد نشد و در همان جلسه به ترومن گفت که در صورت همراهی وی با این سیاست، در انتخابات آتی علیه او رأی خواهد داد؛ در نهایت هم مارشال پذیرفت که مخالفتش را علنی نکند. دو روز بعد، و درست یازده دقیقه پس از این که اسرائیل موجودیت خود را به عنوان یک کشور مستقل اعلام کرد، ایالات متحده نیز بصورت دوفاکتو این دولت یهودی را به رسمیت شناخت. بسیاری از ناظران، هم داخلی و هم خارجی، این تصمیم ترومن را به قدرت جامعه یهودیان ایالات متحده نسبت دادند. آنها نفوذ رسانه ای، آراء، و قدرت مالی یهودیان را به عنوان عامل تعیین کننده نتیجه انتخابات سخت ریاست جمهوری سال ۱۹۴۸ تفسیر می کردند.

2- موسی صدر، مرجع دینی و رهبر سیاسی شیعیان، پس از سفر به لیبی به دعوت معمر قذافی در اوت ۱۹۷۸ (شهریور ۱۳۵۷)، به دلایلی نامعلوم، در لیبی، ناپدید شد. از زنده بودن یا مرگ این روحانی شیعه گزارشات ضد و نقیضی در دست است.
موسی صدر با تأسیس جنبش امل قصد تشکیل ارتشی را داشت که جامعهٔ شیعیان لبنان را نمایندگی کند اما قدرت گرفتن حزب‌الله لبنان میان شیعیان لبنان دودستگی ایجاد کرد. برخی از منابع سفر موسی صدر به لبنان را در واکنش به هم‌پیمانی سوریه با حزب الله و در جهت جلب حمایت لیبی از امل می‌دانند.
                        (اطلاعات از ویکی پدیا)

Thursday, August 4, 2011

حاج‌ آقا چند می‌گیری سخنرانی کنی؟

«دعوت از «روحانیون شناخته‌شده» برای حضور در مراسم و همایش‌های مختلف در کشور، تقریبا به یک شغل (نان و آبدار) تبدیل شده و مانند حضور ستاره‌ها در برنامه‌های مختلف، قلق‌های خاص خودش را دارد.» 
                                         سایت آفتاب
«دعوت از «روحانیون شناخته‌شده» برای حضور در مراسم و همایش‌های مختلف در کشور، تقریبا به یک شغل (نان و آبدار) تبدیل
شده و مانند حضور ستاره‌ها در برنامه‌های مختلف، قلق‌های خاص خودش را دارد.»     سایت آفتاب   
در قرآن (21/یاسین) در خطاب به مردم می خوانیم:
«اتبعوا من لا یسئلکم اجرا و هم مهتدون»: یعنی از کسی که مزدی نمی خواهد و ایشان هدایت یافته اند پیروی کنید. به عبارت دیگر، از کسی که مزد می طلبد پیروی نکنید ، چراکه او هدایت یافته نیست و شما را گمراه می سازد. 
اگر خوب دقت کنیم می بینیم همه فساد در دین (بالتبع فساد در جامعه) از آن دسته از روحانیونی بوجود می آید که با رویکردی زمینی از دین خدا می خواهند از سفره دین نان بخورند و یا مباحث دینی را موضوعی برای کار و کسب و گذران معاش خود قرار بدهند . در قرآن کریم آیات بسیاری هست که  به این مسئله اشاره دارد و آنهایی که از این راه معاش می کنند، را به شدت مورد مذمت قرار می دهد. چنانکه ایه 16 سوره بقره می فرماید: «اولئک الذین اشتروا الظلالة بالهدی فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدین». آنها کسانی اند که گمراهی را بنام هدایت می فروشند ، درحالی که ایشان از لحاظ معنوی ورشکسته و غیرهدایت یافته اند. در جایی دیگر در سوره بقره (آیه 174 و 175) می فرماید: «کسانی که بخشی از کتاب را که خدا نازل کرده پنهان می سازند و آن (ما بقی)  را به بهای اندک (مال دنیا) می فروشند. ایشان جز آتش در درون شکم شان را نمی خورند  و خدا روز قیامت با آنان سخن نخواهد گفت و پاکشان نخواهد کرد و برای شان عذاب سخت در پیش است. اینان کسانی اند که گمراهی را به هدایت و عذاب را به آمرزش خریدند پس صبرشان نیست بر آتش دوزخ). همچنین در آیه 86 سوره بقره می خوانیم: «اولئک الذین اشتروا الحیاة الدنیا بالآخرة» . یعنی آنها کسانی اند که آخرت را به دنیا می فروشند. و در ادامه می افزاید : «عذاب از ایشان کم نخواهد شد و آنها هرگز یاری نشوند.» 
در اینجا، باید پرسید واژه «اولئک=آنها» به چه کسانی اطلاق دارد  که قرآن چنین به بدی ازشان نام می برد؟ آیا «آنها» مردم عادی اند یا که مراد از «اولئک»  به ملاها و مفتیان وخلاصه همه آخوندهایی است که در قبال مباحث دینی که بصورت (وعظ ، خطابه ، نوشته ، توصیه) مطرح می کنند، مزد و اجرت طلب می کنند و به عبارت دیگر می خواهند از راه دین نان بخورند.  
یکی از کلیدی ترین مسائلی که باعث می شود دین و دنیا بهم گره بخورد و مسائل دینی و دنیوی درهم مخلوط شده و درواقع اجازه ندهد که جامعه به یک جدایی سالم مباحث دینی از دنیوی برسد (یعنی سکولاریسم فرهنگی) موضوع وارد شدن مسئله پول و ثروت و قدرت در مباحث دینی است. این موضوع یکی از ظریف ترین مسائلی است که به نظر من ما ایرانیان می باید به دلیل مسئله درگیر شدن کشورمان با مذهب و «جمهوری اسلامی» اعم از اینکه مسلمان باشیم و یا نباشیم بدان آگاهی داشته باشیم بلکه بذل توجه نماییم، که در اسلام هیچ مسلمانی حق حفاظت از دین خدا را ندارد بلکه بنا به توصیه های قرآنی و همینطور دستورات پیامبر اسلام هرکس وظیفه دارد خود شخصا مواظب اعمال و رفتار خودش باشد. حفاظت از دین و همچنین هدایت ، موضوعاتی اند که در وظیفه حتا پیامبر هم نیست و فقط خداست که ذکر خود را حفظ می کند و همچنبن کسی را که بخواهد هدایت می کند. در قرآن آیه 56 سوره قصص آمده:
«إنك لا تهدي من أحببت ولكن الله يهدي من يشاء = همانا تو (ای محمد) هدایت نمی کنی آنکه را (حتا) دوست می داری ولیکن خدا هرکه را خواست هدایت می کند» . همینطور آیه 9 سوره حجر می فرماید: انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون = به درستی که ما خود ذکر (دین)را نازل کردیم و خود از برای آن نگهبانیم». بنابراین می باید بپذیریم که پیامبر اسلام به دلیل گرفتن وحی و دانش الهی به حیطه عملکرد مسئله هدایت و حفاظت از دین الهی بخوبی آگاهی داشته و بالتبع به لحاظ موقعیت استثنایی شان (بعنوان رهبری سیاسی زمانه خود) و هم چنین هدایت الهی و گرفتن وحی می توانسته مباحث دینی و دنیوی را  از هم جدا سازد. اما به لحاظ بی کاره بودن دیگر مسلمانان و پیروان ایشان در ارتباط با حفاظت از دین و هدایت خلق مسلمانان فقط و فقط می باید به دستورالعمل هایی که از پیامبر اسلام باقی مانده و در قرآن آمده عمل کنند و تا آنجا که می توانند سعی کنند وجود خود را از شوائب نفسانی پاک سازند. یکی از مهم تریم موارد پاک سازی وجودی از شوائب نفسانی (تزکیه نفس) این است که شخص مومن و آخرت اندیش وارد مباحث دنیوی نشود، چراکه مباحث دنیوی احتمال اینکه انسان را گمراه سازد و او را به درکات جهنم سرنگون سازد بسیار است. به همین خاطر گفته شده دنیا برای مومن بمثابه قفس ، یا ویرانه و یا زندان است. حافظ هم می گوید: خرم آنروز کزین منزل ویران ویران بروم 
راحت جان طلبم و ز پی جانان بروم
گرچه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم 
دلم از زندان سکندر سکندر بگرفت 
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم 
در جایی دیگر می فرماید:
حجاب چهره جان می شود غبار تنم 
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
 روم به گلش رضوان (بهشت) که مرغ آن چمنم 
پیامبر اسلام هم می فرماید: « الدینا سجن المومن = دنیا برای مومن (سالک طریقت) قفس و زندان است». بنابراین مومن دین و سالک راه حقیقت از آنجایی که آرزو و امیدش رستگاری است و قصد آن دارد که مرغ روحش در عالم علوی و بهشت فردوس پرواز کند می باید به لحاظ تقوا و ترس از وارد شدن پایش به مسائل دنیوی تا آنجا که توان دارد مبارزه با نفس کند و هرگز ایمان و دینش را به ثمن قلیل ثروت های دنیوی (در مقابل اجر عظیم معنویات روحانی) نفروشد. از اینروست که معتقدیم بحث تداخل دین و قدرت (بالتبع حکومت و سیاست) از آنجایی آغاز می شود که مباحث ایمانی با موضوع پول و ثروت و خلاصه مسائل مادی ادغام می شوند. قرآن هم از آنجایی این مسئله را مطرح می سازد که قوم بنی اسراییل در میان ادیان ابراهیمی در بعداز مرگ پیامبرشان این بدعت زشت را برای نخستین بار وارد اعتقادات دینی شان کردند تا که از راه دین امرار معاش کنند و یا نیازهای دنیوی خود را (اعم از معاش روزانه تا مباحث مربوط به قدرت و حاکمیت سیاسی) با آن تامین سازند. اول بار آنها بودند که بعد از هجرت از سرزمین مصر در بیابانهای سینا از موسی تقاضا کردند که خدا بجای تامین غذاهای معنوی (من و سلوی) برای ایشان از زمین روییدنی های زمینی مانند پیاز و سیر و عدس و خیار فراهم آورد. به همین خاطر هم در قرآن (108/ بقره) خطاب به مسلمین می فرماید: «ام تُریدون ان تسئلوا رسولکم کما سئل موسی من قبل و من یتبدل الکفر بالایمان فقد ضل سوآء السبیل»  (= آیا شما هم از رسول تان همان چیزی را می خواهید طلب کنید که (قوم موسی) قبلا از موسی طلب کرد. به تحقیق هرآنکس که کفر را با ایمان بدل کند [یعنی آن ها را از جایگاه شان تغییر دهد] از میانه راه راست منحرف شده است). با این توضیحات، بی جهت نیست که امروزه می بینیم کشور ما با وجود آنکه رهبرانش مدعی اند «الهی» اند و «روحانی» اند اما به دلیل رویکردی که به زمین دارند و دوست می دارند هرچه بیشتر ثروت و قدرت داشته باشند، از لحاظ اخلاقی به پایین ترین مرتبه درکات اجتماعی سقوط کرده است بطوریکه در بین کشورهای جهان یکی از بالاترین آمارهای دزدی و فحشاء و اعتیاد به مواد مخدر را داراست. چراکه وقتی همه ی میل و کشش حاکمان مذهبی آن سرزمین،  پول و قدرت باشد و  واعظان و نصیحت گویانش را ریاکاران دینی و مزدبگیران حکومتی تشکیل بدهند, معلوم است که حال و روز آن مردم به چه صورت درخواهد آمد . از قدیم هم گفته اند : «الناس علی دین ملوکهم». مردم بر دین حاکمان خود اند.  
بهتر است بیش از این از اعتقادات خودم سخن نگویم و شما با خواندن مطلبی که اخیر روزنامه آفتاب در ارتباط با نرخ و قیمت سخنرانی آخوندها منتشر کرده، خود قضاوت کنید «چراست که نباید از آخوندها تبعیت کرد و اینکه چرا آنها هدایت یافته نیستند».

حاج‌ آقا چند می‌گیری سخنرانی کنی؟!
آفتاب:: دعوت از روحانیون شناخته‌شده برای حضور در مراسم و همایش‌های مختلف در کشور، تقریبا به یک شغل (نان و آبدار) تبدیل شده و مانند حضور ستاره‌ها در برنامه‌های مختلف، قلق‌های خاص خودش را دارد. 
به گزاش آفتاب، سایت تابناک در گفت‌وگو با تنی چند از مسئولان هماهنگی همایش‌های بزرگ دانشجویی و ملی در استان‌های مختلف کشور، اطلاعات و آمار جالبی به دست آورده که بخشی از آن تقدیم کاربران می‌شود. 
برخی از این افراد که برای حضور در برنامه‌های تولیدی و موردی رسانه ملی مبلغی بین 80 تا 150 هزار تومان برای هر جلسه دریافت می‌کنند، حداقل نرخ دریافتی منبر و سخنرانی شان در مراسم‌های خارج از رسانه ملی 500 هزار تومان است که تا 1.5 میلیون تومان نیز متغیر است ضمن اینکه برخی آقایان که برای هر جلسه 45 دقیقه تا یک ساعته کمتر از 5 شب منبر را نمی پذیرند! البته به اینها بلیت رفت و برگشت هواپیما و یا هزینه رفت و برگشت ـ زمینی ـ و سوغاتی محلی را هم اضافه کنید. 
بنابر این گزارش، اگرچه اغلب این افراد مدرس حوزه و دانشگاه هستند و معمولا به عنوان مشاور نیز در مراکز دولتی و خصوصی فعالیت می‌کنند و درآمد اصلی و پایه‌ای زندگی شان از راه وعظ و خطابه تامین نمی‌شود، با این حال در این بین اندک بزرگوارانی هم هستند که حضور در جمع مردم شهرهای مختلف را به چشم یک وظیفه تبلیغی صِرف و خدمتی بی‌مزد و منت می‌نگرند و اگر هیچ حق‌الزحمه‌ای نیز به آنها تعلق نگیرد خم به ابرو نمی‌آورند و حتی در پاره ای موارد، پاکت یا هدیه تعیین شده را به هیچ عنوان نمی‌پذیرند و به اصرار از میزبان می‌خواهند که این مبلغ را صرف امور خیر دیگری نماید. 
برخی از شروط سخنرانان سرشناس و رسانه‌ای برای حضور در شهرستان‌ها که به استناد گفت‌وگوهای حضوری و تلفنی برای دعوت به مراسم‌های مختلف به دست آمده به این شرح است: 
توضیح ضروری آنکه از عنوان کردن نام برخی از این چهره‌ها که در شبکه‌های مختلف سیما و گاه برخی تریبون‌های رسمی به شکل مکرر حاضر می‌شوند، معذوریم. 
1 ـ بلیت مرا طوری تنظیم کنید که با هواپیمای ایرباس باشد. هواپیماهای دیگر امنیت ندارد! 
2 ـ مرا از پاویون فرودگاه وارد کنید و حتما یکی از مقامات عالی رتبه استان باید به استقبال بیاید. 
3 ـ در ظرف یک بار مصرف غذا نمی‌خورم. آب شرب شهری نمی‌خورم و حتما باید آب معدنی تهیه کنید. غذا ترجیحا از غذاهای محلی منطقه باشد. 
4 ـ معمولا هر جا می‌رویم هدایایی هم به همراهانمان می‌دهند. شما هم علاوه بر تهیه بلیت رفت و برگشت هواپیما و پذیرایی از همراهان، هدیه‌ای هم برای آنها در نظر بگیرید. 
5 ـ در برابر تماس مسئولان برپایی یک همایش یا جشنواره: آقا شما مسئولیتت چیست که با من تماس گرفتی؟! شما که نباید با من تماس بگیری، خود آقای استاندار باید مرا دعوت کند. ضمن این که وقت من تا 6 ماه آینده پُر است. 
6 ـ اگر جمعیت حضار کم تر از 4-3 هزار نفر باشد نمی‌آیم! 
7 ـ شما که می‌دانید تهران، دریاست! ـ این در حالی است که خیلی اوقات در مجالس تهران جمعیت حضار به صد نفر هم نمی‌رسد! ـ حالا ما وقت بگذاریم و بیاییم به شهر شما و آن وقت جمعیت کم باشد ـ کم از نظر حاج آقا زیر هزار نفر است ـ زمانمان به هدر رفته است! چندی قبل به مناسبت ایام محرم به شهری دعوت شدم. راننده جلوی یک طویله! ـ تعبیر وی برای یک ساختمان مسکونی معمولی در شهرستانی محروم ـ ایستاد، گفتم باید این جا استراحت کنیم؟ گفت بله؛ گفتم برگرد فرودگاه! خلاصه مردم جمع شدند که حاج آقا؟! گفتم حاج آقا و زهرمار! کوفی شده‌اید؟ ما سفیر حسینیم(ع)؛ این چه طرز برخورد است و... حالا شما از خودید تشریف بیاورید دفتر تا قرارداد تنظیم کنیم که انشاالله از این مشکلات پیش نیاید! 
8 ـ در تهران معمولا 800-700 هزار تومان برای هر برنامه به ما می‌دهند شما چه قدر می توانید بدهید؟ ـ در پاسخ به اعتراض زیاد بودن حق المنبر ـ: شما که می‌دانید همه از ما کمک می‌خواهند بنابراین ما باید از کسانی که می‌توانند بدهند بگیریم تا بتوانیم به نیازمندانی که دائم به ما مراجعه می‌کنند کمک کنیم. هزینه شما جای دوری نمی‌رود انشاالله خدا قبول کند! بعد هم شما که پول ندارید چرا به ما زنگ می‌زنید مگر مجبورید؟! 
9 ـ همراه نمودن فرزند و گاه خانواده و درخواست اقامت بیشتر در مناطقی که جنبه گردشگری و تفریحی دارند جهت بازدید از بناها و آثار تاریخی و بعضا خرید سوغات و صنایع دستی به هزینه میزبان! 
10 ـ برنامه سخنرانی ما در هر دانشگاه را معاونت فرهنگی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در همان دانشگاه‌ها تنظیم می‌کند باید از این طریق هماهنگ کنید تا به دانشگاهتان بیاییم در این صورت، عمده هزینه را نهاد در تهران به ما پرداخت می‌کند البته شما هم باید یک سکه تمام بهار آزادی بدهید! 
11 ـ امام جمعه و فرماندار شهر به تهران بیایند و حضوری دعوت کنند. دعوت نامه کتبی را نمی‌پذیرم! 
12 ـ چون شهر شما فرودگاه ندارد نمی آیم! جانم را که از سر راه نیاورده‌ام که در جاده به خطر بیندازم و با اتومبیل مسیر فرودگاه (مرکز استان) تا شهر شما را زمینی طی کنم. من فقط در مرکز استان سخنرانی می‌کنم و به شهرستان نمی‌روم لطفا اصرار نکنید! 
13 ـ به شرطی می آیم که در شهرستان‌های اطراف تان هم برایم برنامه بگذارید و لااقل صدا و سیمای مرکز استان سخنرانی مرا پوشش دهد! 

براستی چه خوب می فرماید حافظ ، شاعر عزیزمان:
واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می کنند 
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
گوییا باور نمی دارند روز داوری 
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند.