Tuesday, September 6, 2011

توهمات شرَ برانگیز





امام موسی صدر:
«اسرائیل شرّ مطلق و تعامل با آن مطلقاً حرام است»! 



امام موسی صدر در یکی از آخرین جلسات خود با مسؤولان حرکت امل، این شعار را این گونه توجیه کرده است: 

«ما اسرائیل را شرّ مطلق می دانیم! 
بدتر از اسرائیل در جهان وجود ندارد!
اگر اسرائیل با شیطان درگیر شود، ما در کنار شیطان خواهیم ایستاد! 
اگر اسرائیل با چپ درگیر شود، در کنار چپ خواهیم ایستاد! 
اگر اسرائیل با راست درگیر شود، در کنار راست خواهیم ایستاد»! 
شعار «اسرائیل شرّ مطلق است»،به این معناست.


به نقل از کتاب عزت شیعه2-ص373





یک مشکلی که با ما مسلمانان هست این است که فکر می کنیم (توهم داریم).که ما مسلمانان بهترین بندگان خداییم. یا اینکه دین ما درست است و دیگر ادیان غلط. اگر از موضوعات قرآنی و حدیث مطالبی بدانیم، در آنصورت فکر می کنیم که باید دیگران را هدایت کنیم. گاهی که کار این توهم بالا می گیرد می خواهیم از «عزت اسلام» و «کیان اسلام» در مقابل آنهایی که به فرض مادشمن اسلاماند دفاع بعمل آوریم. بدتر از همه آخوندها (و مفتیان) ما هستند که فکر می کنند وظیفه رسالت پیامبر بعهده ایشان گذاشته شده و خلاصه اینکه فکر می کنند باید از دین خدا و خلق خدا و سرزمین «مسلمین» محافظت کنند. درحالی که قرآن در جهت خلاف فکر و تصور ایشان ، چنین وظایفی را حتا در حق پیامبرش هم قائل نشده  است چه رسد به آخوندها و مراجع مذهبی که در همین قرآنی که دم از آن می زنند هیچ حجتی و مویدی که بر وظیفه مند بودن ایشان باشد، وجود ندارد. قرآن درسوره اسرا آیه 54 در خطاب به پیامبر، می فرماید: «ما ارسلناک علیهم وکیلا» (= ما ترا وکیل مردم نفرستادیم). یا آیه 9 سوره حجر که به روشنی مشخص می کند جز خدا برعهده هیچ کسی نیست که بخواهد دین خدا را حفظ کند: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» (= به درستی که ما خود ذکر را نازل کردیم و خود از برای آن نگهبانیم). باز در قرآن می خوانیم (آیه 50 سوره قصص): «گمراه تر از آنکه از هوس خود بدون هدایت خدا پیروی کند، کیست؟». بارها در قرآن اشاره شده: "خدا هرکه را خواهد هدایت می کند"یعنی هدایت به دست کسی نیست بلکه به دست خداست و در این مورد خاص حتی از دست پیامبر هم بیرون است: چنانکه باز در آیه 56 سوره قصص خطاب به پیامبر می خوانیم: "إنك لا تهدي من أحببت ولكن الله يهدي من يشاء ( تو کسی را که دوست می داری نمی توانی هدایت کنی ولیکن خدا هرکه را بخواهد هدایت می کند). قرآن در همان سوره (68/ قصص) دقیقا مشخص می کند که جز خدا کسی نمی تواند کس دیگری را هدایت کند: «"وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاء وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ" (= و پروردگار تو است که خلق می کند و بر می گزیند و اختیار دارد، اختیاری برای آنها -برای مردم یا ملاها و مفتیان در امر دین خدا و مسلمانی- نیست. خداوند منزه است -از آنچه آنها درباره دین خدا می گویند- و فراتر است از شرکی که آنها می ورزند). یعنی این ادعا ها و این نوع برخوردها که ملایان و مفتیان در امر دین خدا می کنند و خودشان را بر مسند هدایت می نشانند، خدا از همه این حرفها منزه است.

به هر روی بر اساس آنچه در قرآن(7 / سوره حشر)  تصریح شده ، بر عهده ما مسلمانان نیست ، جز آنچه را که پیامبر اسلام برای ما آورد، بگیریم و آنچه را که برای ما نیآورد (از حرف های زیادی که بعدها به اسلام افزوده شده – برساخته های ذهنی غیر پیامبر) را رها کنیم.«ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهی کم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شدید العقاب" (= آنچه که پیامبر از برای شما آورد را بگیرید و آنچه را که نفرمود نهی کنید. و و پرهیز کنید (از حرفهای زیادی) که همانا خدا سخت عقوبت کند». و مگر ما "ایرانیان" امروز بوضوح نمی بینیم که از بابت "مذهب ناسالم" و توهماتی که آخوندها از "دین خدا" برای ما بوجود آورده اند، به عقوبت سختی گرفتار آمده  و رنجهای بسیار می کشیم؟ 

اگر قرآن را میزان اعمال و رفتار دینی (سلوک) خودمان قرار دهیم آنگاه بر عهده هیچ مسلمانانی نیست که بخواهد بعنوان «کاسه داغتر از آش» خودش را در مقام «رهبر» ، «مرجع» و «امام» و "شیخ" و «پیر» ، "آیت الله" ، "حجت الاسلام" و ...، بنشاند و بدین طریق مسئولیت امر هدایت و حفاظت از دین خدا را به عهده بگیرد. در این مسیر هرکسی فقط پیرو است و به همانگونه که در نمازهای شبانه روزش استدعا و اذعان می دارد، خواستار هدایت و راه مستقیم از جانب خدا است (اهدناالصراط المستقیم). لذا ما انسانها اگر علاقمند باشیم که برحسب آیین "اسلام" سلوک کنیم و یا خود را مسلمان بدانیم چاره ای نداریم که فقط (وفقط) "پیرو "راهی باشیم که پیامبر اسلام در قرآن پیش روی ما گذاشته و اینکه عمل صالح داشته باشیم. همین و بس ، بقول حکیم ابوالقاسم فردوسی :
به هستیش باید که خستو شوی -- ز گفتار بی کار یکسو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه -- بفرمان ها، ژرف کردن نگاه

 بر این اساس، هیچ مسلمانی حق ندارد بیشتر از آنچه قرآن برعهده اش گذاشته عمل کند و خدای نکرده پا از حد تقوا جلوتر نهد و تصور ( توهم) کند که مگر بنده برگزیده خدا است. و یا خدا بر عهده او گذاشته که از دین او و "سرزمین مسلمین" دفاع بعمل آورد. این توهم (و آخوند بازی ها) را پیشتر (در روزگار قدیم) یهودیان داشتند و اینکه فکر می کردند ایشان قوم برگزیده خداوند هستند. چنانکه در انجیل (3/ لوقا) هم از قول یحیی پیامبر خطاب به بنی اسراییل می خوانیم: «در خاطر خود نگویید (توهم نداشته باشید) که «ما فرزندان ابراهیم هستیم»، زیرا به شما می‌گویم که خدا قادر است از این سنگ‌ها برای ابراهیم فرزندانی برخیزاند. اکنون تیشه بر بیخ درختان گذاشته شده‌است و هر درختی که میوهٔ نیکو نیآورد بریده و در آتش افکنده می شود». بعبارت دیگر، تصورات ما از اینکه ما (حالا چون یهودی هستیم و یا مسیحی و یا مسلمان) رستگاریم و یا سیدیم و متدین و مومنیم در نتیجه هر کاری بکنیم مورد تایید الهی است و نهایت به بهشت خواهیم رفت، همه باطل است.

یهودیان بخاطر همین توهمی که رهبران مذهبی شان برای ایشان بوجود می آوردند ، دوبار (به حساب تاریخ باستان و دین باوران) گرفتار خشم خدا شدند و موطن و سرزمین شان مورد هجوم واقع گشت. یک بار به توسط نبوکد نصر و تهاجم بابلیان و یک بار هم در زمان فرمانروایی "تایتس" و تهاجم رومیان، بیت المقدس به آتش کشیده شد و ویران گشت. این وقایع در قرآن هم اشاره شده و در آیات نخستین سوره اسراء، خطاب به مسلمین یادآوری می کند: «و قضینا الی بنی اسراییل فی الکتاب لتفسدُنَ فی الارض مرتین و لتعلنَ علوَا کبیرا» (= و ما در کتاب (مقدس) در خصوص بنی اسراییل مقرر ساختیم که آنها دوبار در آن سرزمین فساد بی اندازه می کنند) و بعد در ادامه در آیه هفتم توضیح می دهد که «چون کار خوب کنید در حق خود نیکی کرده اید اما اگر کار بد کنید به زیان خود بدی می کنید و چون (بدی هاتان) از حد معین گذشت ، چهره تان غمناک می شود که ببینید کسانی (بیگانگان) وارد مسجد (معبد) تان می شوند". کماآنکه بار اول (بابلیان در زمان نبوکدنصر) وارد بیت المقدس شدند و به هرچه دسترسی پیدا کردند نابود کردند و آنجا را به تلی از خاکستر تبدیل نمودند.
اما در بار دوم این رومیان بودند که در سال 72 میلادی وارد بیت المقدس می شوند و چنانکه در تاریخ ثبت شده بعداز آنکه همه میراث فرهنگی قوم یهود را غارت می کنند و به روم می برند، ساکنین یهودی آنجا  را می کشند ویا از آن منطقه بیرون شان می کنند.

در بعداز این هجوم و ویرانی است که یهودیان بالاجبار از موطن خودشان فراری می شوند و با تحمل سختی های فراوان و مرگ و بدبختی به کشورها و سرزمین های بیگانه مهاجرت می کنند. درواقع آغاز پراکندگی اصلی یهود از این زمان آغاز می شود و تا آنجا که می دانیم نزدیک به 20 قرن مجبور می شوند در شرایط بسیار سختی در میان اقوام بیگانه و مردمانی که با ایشان دشمن بودند و هر آن زندگی شان را با خطر مرگ و تبعید و اسارت روبرو می ساختند، زندگی کنند. موضوع سرتکان دادن یهودیان در پای دیوار ندبه درواقع چیزی نیست جز اظهار تأسف از اینکه پدران شان با عملکردهای غلط شان وضعی را پیش آوردند تا بیگانگان به سرزمین شان حمله آورند و ایشان را برای نزدیک به دوهزار سال آواره ساختند. آنها در واقع در پای پایه های بجا مانده از معبد سلیمان بخاطر آنچه که نیاکان شان (ملاهاشان) بر سر آنها آوردند و دین شالومی (سلام =صلح) شان را به موضوعات قدرت طلبی آمیخته کردند، اظهار پشیمانی می کنند و بدینگونه (با سر تکان دادن) تاسف خودشان را بیان می دارند.

یهودیان خود این وقایع وحشتناک را در حافظه وجدان تاریخی خود ثبت کرده اند و اغلب شان به خاطر توهمات مذهبی برتری طلبانه ملاهاشان ، خود را سرزنش می کنند و معتقدند که از این بابت آنها بارها به خشم خدا گرفتار شده اند. من اما، فکر می کنم در بعد از ویرانی اورشلیم ، با تبیعیت کردن مراجع مذهبی مسیحی و اسلام از مراجع مذهبی یهود (آخوندگرایی) و مبدل کردن آن دو دین به مذاهب هویت طلب و قومگرا، در پی ظلمها و ستمگری های بی شماری که ایشان در طول تاریخ بعمل آوردند، پیروان این ادیان نیز بارها و بارها از بابت بدی های خودشان (ستمگری های شان) به خشم خدا گرفتار آمده اند.
به عبارت واضح تر هر دینی که بخواهد در شکل یک مذهب قومگرا مطرح باشد بالطبع روی به توهماتی می آورد که بتواند برتری ایشان را از بابت اعتقادات شان به اثبات برساند. اینجاست که پیروان این گونه از مذاهب با توجیه کردن هر عمل زشتی دست به خشونت و جنایت می برند و نهایت از همین مسیر به خشم خدا گرفتار می شوند. یعنی از مسیر رفتار خودشان با جنگ و ویرانی و آوارگی روبرو می شوند.  از این منظر که نگاه کنیم می بینیم فرقی بین مسلمانان و مسیحیان با یهودیانی که به تعبیر "کتاب مقدس" و "قرآن کریم" گرفتار خشم خدا شدند، نیست و در جایی که ایشان نیز (به همان سبک و سیاق) مذهب شان را به یک مذهب قومگرا مبدل ساخته اند و از این مسیر حقوق انسانی همدیگر (و دیگر انسانها) را با ستمگری هاشان پایمال ساخته اند بنوعی با خشم خدا مواجه شده اند. اغلب جنگهایی که در تاریخ صورت گرفته، از مسیر همین هویت طلبی ها قومی و برتری طلبی های نژادی پدید آمده و به همین طریق هم ، ملتهایی ایشان در طول تاریخ گرفتار خشم خدا شده اند. جنگهای اول و دوم جهانی که در همین قرن گذشته بوقوع پیوستند و در آن میلیونها نفر کشته و میلیونها نفر زخمی و میلیونها نفر آواره شدند و از بابت آنها بشریت سختها و گرفتاریهای بزرگی را متحمل شد همه از مسیر افکار برتری جویانه و راه و روشن هایی شکل گرفت که رهبران فکری این سه مذهب در طول تاریخ پیش گرفته و به ملتهای خود تلقین می کرده اند.

 اینگونه است که امروزه مردم خاورمیانه (با وجود منابع عظیم خدادادی) در سختی بسر می برند و بخش هایی از سرزمین ها شان مورد تهاجم کسانی واقع گشته که به منابع عظیم خدادای ایشان نظر دارند. بنابراین اساس اگر ما بخواهیم بر حسب آنچه که در قرآن آمده قضاوت کنیم، بعید نخواهد بود به همانگونه که یهودیان از بابت مذهب قومگرایانه خود و آن توهماتی که از سوی مراجع مذهبی شان به ایشان تلقین می گشت به خشم خدا گرفتار آمدند، ما مسلمانان نیز چنانچه بخواهیم به همان طریق از رهبران مذهبی ای تبعیت کنیم که هرکدام شان خود را جانشین پیامبر می داند و با توهمات شان و تلقین سان به ما ، ما را به عملیات خشونت طلبانه و تروریستی تشویق می کنند و در عین حال در پی آنند که به سلاحهای کشتار جمعی و بمب اتمی دست یابند، با این علم که کشورهای پیشرفته (مرفه) جهان و همینطور اسراییل قادر به استفاده از این نوع سلاحها هستند، فقط خدا می داند که نهایت وضع ما و کار جهان به چه جهنم دره ای خواهد انجامید.

به همین خاطر من معتقدم در زمانی که اسلام در سرزمین حجاز ظهور کرد و هنوز مسلمانان دین شان را با سیاست و قدرت آلوده نکرده بودند، اسلام دینی بود که می توانست انسان رنجیده عرب را از رنج اسارت بت ها و یوغ اطاعت  محض از اشراف مکه (متولیان آن بتها) رهایی بدهد و ایشان را با مقام انسانی شان و حقوقی که به اعتبار پیام ملکوتی اسلام از اینکه پیش روی هیچ چیز و هیچ کس (جز خدای یکتای خالق هستی) سر خم نکنند آگاه سازد. اما همینکه مسلمانان بعداز مرگ پیامبر اسلام قدرتمند شدند و توانستند بر امپراتوری های زمان خود غلبه کنند آنها نیز متوهم شدند که مگر خدای تبارک و تعالی مواظب ایشان است و اراده کرده است تا چرخ روزگار بر محور سود ایشان بگردد. مسلمانان با آلوده کردن دین شان با قدرت و لشکرکشی به دیگر سرزمین ها و پیروزی هایی که در جنگ ها به دست می اوردند چنان مغرور شدند که تصور می کردند خدا در پیروزی هاشان شریک است و آنها را یاری می رساند و به همین خاطر ایشان آزادند هر ظلمی را در حق دیگران روا بدارند. غافل از اینکه خدای ابراهیم تجاوزکاران و ستمگران را دوست نمی دارد و در عین حال برنامه زندگانی انسان در این جهان را بگونه ای تنظیم کرده که اگر انسان ها خوبی کنند خوبی ببینند و اگر بدی کنند بدی هاشان به سوی خودشان بر گردد. منتها اگر بدی ها از یک حد مشخصی (خطاهای قابل اغماض) تجاور کند و به ظلم و تجاوز به حقوق دیگران تبدیل شود، آنگاه آن بدهای از حد خارج شده دامنگیرشان شود و نهایت ایشان را نابود سازد.
بنابراین ساده لوحانه است اگر فکر کنیم خشم خدا شامل فقط یهودیان 2000 سال پیش شده و ما مسلمانان را مشمول نخواهد بود. خداوند منزه از آن است که برخلاف توصیه اش به ما (در قرآن که می فرماید: لانفرق بین احد من رسوله" (فرقی بین هیچ یک از رسولان نیست) بخواهد در خصوص باورمندانش، معتقدان دینی را بر دین دیگر ترجیح دهد و آنها را مصون دارد از خشم خود از اینکه آنها دینش را به یک مذهب قومگرا و یک دستگاه قدرت ساز و ثروت جو تبدیل نمایند.  به همین روی، من بعید نمی دانم که مسلمانان نیر عاقبت به همان عقوبتی گرفتار شوند که یهودیان 2000 سال پیش گرفتار شدند بویژه  در زمانی که رهبران مذهبی متوهم ما از روی نادانی مسائل اجتماعی خودشان را با مسئله اسراییل و فلسطین گره می زنند و ناخواسته خود را به جایی می کشانند که نهایت، به همانگونه که سموییل هانتینگتن – جامعه شناس آمریکایی-  پیش بینی کرده،  با جهان غرب درگیر جنگ شوند و بدینطریق نابودی و ویرانی را نه فقط برای پیروان خود بلکه مردمان منطقه و جهان فراهم اورند. نشانه های این برخورد را ما امروزه به روشنی در ارتباط با حملات تروریستی 11 سپتامبر سال 2001 و در پی آن اشغال عراق و افغانستان از سوی امریکا و برخی از کشورهای صنعتی، مشاهده می کنیم.  

امروز ، ما در شرایطی هستیم که می توانیم به چشم خود نتیجه آن آموزه های  نادرست دینی را ببینیم و.شاهد باشیم چگونه از مسیر باورهای غلط مذهبی جوامع مسلمان وارد چرخه تظلمات اجتماعی و نهایت جنگ و ویرانی شده اند و اینکه راه بیرون رفتی از این مسیر و چرخه برای آنها متصور نیست.. مگر اینکه ایشان  نگاه شان را نسبت به موضوع دین و باورهای مذهبی مان عوض کنند.  این تغییر نگاه باید همراه با دست رد زدن به سینه همه ملاها و مفتیانی باشد که جدای از پیام ملکوتی حضرت محمد برای ما دستگاه فکری ناسالم و عقایدی را فراهم اورده که دین و دنیارا بهم گره می زند و از آن مسیر (یعنی نام اسلام) می خواهند به حکومت و قدرت برسند. از این مسیراست که یک عده ظالم و دروغزن و مفتری به اسلام می توانند به مرجعیت برسند و در مقام "خدا" بکنند آنچه را که "شیطان" به آنها تلقین می کند. بنابراین چنانچه ما نتوانیم در زمینه اعتقادات مان اصلاحات جدی بعمل آوریم آنگاه بدون شک کشورمان و جامعه مان را با تباهی هایی حتمی روبرو می سازیم. تباهی هایی که ممکن به ازهم پاشیدن استقلال کشورمان منجر شود و نهایت ما را با سختی ها و بدبختی های بی شماری روبرو سازد.

با این نگاه است که من فکر می کنم که کشور اسراییل از آنرو بعداز 2000 سال در منطقه خاورمیانه پدید می آید که درواقع «ژئوپلوتیک» منطقه را بهم بریزد تا مسیر تاریخ درواقع تصحیح شود. به سخن دیگر آنچه را که ایرانیان در زمان هخامنشیان درباره بازگرداندن قوم بهود به بیت المقدس صورت دادند و آنها در بعداز آن مسیر دین شان را از یک دین صلح گرا به یک مذهب قومگرا (رهبری شده از سوی آخوندهای قدرت طلب) تبدیل ساختند و جهان را با مشکلات عدیده ای روبرو ساختند، باز با حمایت آمریکاییان و اروپاییان فرصت پیدا می کنند که بعداز 2000 سال پراکندگی، برای بار سوم به سرزمین کنعان و بیت المقدس بر گردند که یا تاریخ را تصحیح کنند و یا جهان را بالکل نابود سازند. به هر روی ما اگر  مسلمان باشیم و به خدای ابراهیم و موسی و عیسی و محمد باور داشته باشیم چرا فکر نکنیم که بازگشت یهودیان به منطقه بدون اراده ی خدای جهانیان (خدای ابراهیم) نمی توانسته صورت بگیرد و اینکه شاید خداوند قصد تنبیه همه پیروان مذاهب ابراهیمی را دارد که بخواهد آنها را بخاطر توهمات شان از دین خدا و تبدیل کردن آن به آیین های قوم گرایانه و  موضوعاتی برای برتری جویی و جنگ طلبی و ثروت اندوزی به سختی مجازات کند.

از اینرو اسراییل در بعداز 2000 سال دوباره شکل می گیرد که مکافاتی باشد برای مسلمانانی که فکر می کنند (توهم دارند) مذهب آنها بهترین مذهب است و ایشان شایستگی دارند تا هر دروغ و افترایی را به خدا نسبت دهند و خدا هم در جایی نشسته که فقط ایشان را تایید می کند و برایش مهم نیست که دیگر مخلوقاتش چه می کنند و چه نمی کنند. در زمانی که اعراب از مفتیانی و سلاطینی تبعیت می کنند که هرکدامشان در تعریف اسلام "مشرک" به حساب می ایند ، و یا ما ایرانیان که از ملایانی حمایت می کنیم که دروغ "ولایت فقیه"- دروغی به این بزرگی- را به خدا و اسلام نسبت می دهند و آن را باور می کنیم و در پی فتاوی ظالمانه ایشان با ابشان به جهاد بر نمی خیزیم، چرا نباید مورد غضب خدا واقع شویم؟ چرا فکر نکنیم که خدای زنده ی بیدار پابرجا (الله لا اله الا هو الحی و القیوم) با باز آوردن یهودیان منطقه به همراهی مسیحیان حامی آنها، اراده نکرده که از همه ما "ملت ابراهیم" بنوعی انتقام بگیرد که چرا دین او را به موضوعات قومگرایی و مسائلی که به جنگ و برادرکشی می انجامد تبدیل کرده اند. حداقل در جایی که بدی های ما مسلمانان قدرت طلب در پی تبیعیت از رهبران سیاسی خودکامه و رهبران مذهبی متوهم، زیاده از حد شده و و ظلم و تعدی در همه زوایای اجتماعی ما مسلمان رخنه کرده ، چرا باور نداشته باشیم که خداوند اراده کرده  تا از این طریق ما را به اعمال و کردار خودمان متوجه سازد تا بنوعی دست از توهم و برتری طلبی و زیاده خواهی برداریم..

وقتی در قرآن (اسرا/۱۶) می خوانیم: «واذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول، فدمرنا تدمیرا» (=هرگاه اراده کنیم کشوری را نابود کنیم مردمان مرفه ای را دستورشان دهیم (تا حتا) زیاده روی و زشت کاری کنند و در حق آنان سخنی بگویند که سزاوارش هستند. سپس دماری ویرانگر از روزگارشان درآوریم). چرا فکر نکنیم که خداوند اراده کرده که از ما مسلمانان گمراه – مسلمانی که که بگونه ای احمقانه از آخوندها و مفتی ها پیروی می کنند و بدترین ظلمها را نسبت به خود و دیگران روا می دارند ، انتقام بگیرد و یا حداقل ایشان را تنبیه کند که به خود آیند. به همانگونه - که در قرآن اشاره شده - با گسیل داشتن بابلیان و رومیان دمار از روزگار یهودیان قدرت طلب درآورد تا که حداقل نسلهای بعدی ایشان از چنین رهبرانی پیروی نکنند. به هر روی ممکن است امروز نیز خداوند خواسته باشد  با گسیل داشتن آمریکاییان و اروپاییان (مردمان مرفه) به منطقه همانی را اراده کند که 2000 سال پیش بر یهودیان اراده کرد.

کار من به عنوان یک محقق دینی ، نیست که بخواهم نسبت به مسئله فلسطین نگاه سیاسی داشته باشم  و اینکه سر در بیاورم که چرا اروپاییان و آمریکاییان با استقرار کشور اسراییل در منطقه خاورمیانه همراهی می کنند. اما به هر روی مشخص است که استقرار دوباره کشور اسراییل می توانست برای همه کشورهای منطقه مسئله ساز باشد1. چنانکه به نظر من یکی از دلائل اصلی ریشه گرفتن انقلاب اسلامی در ایران نیز همین مسئله اسراییل بود و اینکه آنچه قدرت های بزرگ در بعداز جنگ جهانی دوم تصمیم گرفتند که کشور اسراییل را در منطقه بوجود آورند  با ساختار روحی و روانی مسلمان ها (بخوانید توهمات مسلمانان از اسلام) همخوانی نداشت و معلوم بود که موضوع شکل گیری کشور اسراییل برای تمامی کشورهای خاورمیانه مسئله ساز می شود.

بحث من این است که اگر ما بخواهیم با همان تصورات و توهمات سنتی دینداری کنیم  (یعنی دین را به یک مقوله هویتی تقلیل بدهیم) آنگاه هرگز کشوری چون اسراییل را به رسمیت نخواهیم شناخت و سعی می کنیم به هر وسیله به منافع و مصالح آن کشور صدمه وارد سازیم. همین امر باعث می شود تا از فتاویی که از سوی مراجع متوهم مذهبی علیه اسراییل صادر می شود پیروی  و حمایت بعمل آوریم. اینگونه می شود که ما بر توهمات خودمان از مسلمانی مان همچنین بر فساد و بدی ها و زشتی های مان می افزاییم و دنیا را علیه خودمان می شورانیم و بدینگونه آنها را به هجوم و حملات ویرانگر بر ضد خودمان تحریک می سازیم.

از بابت این نوع از توهمات و ابداعات مذهبی است که «آیت الله» خمینی "رهبر جمهوری اسلامی" در بعداز "پیروزی انقلاب"  به تحریک و پیشنهاد دکتر ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه دولت موقت مهندس مهدی بازرگان آخرین جمعه ماه رمضان را «روز قدس» نامید و با این "بدعت" اش همه مسائل سیاسی و منافع ملی ما ایرانیان را به مسئله فلسطین و درواقع با مشکل اسراییل و همه گرفتاری های آن گره می زند. خمینی در مورد روز قدس می گوید:*: «روز قدس فقط روز فلسطین نیست، روز اسلام است؛ روز حکومت اسلامی است. روزی است که باید جمهوری اسلامی در سراسر کشورها بیرق آن برافراشته شود. روزی است که باید به ابرقدرتها فهماند که دیگر آنها نمی‌توانند در ممالک اسلامی پیشروی کنند. من روز قدس را روز اسلام و روز رسول اکرم می‌دانم، و روزی است که باید ما تمام قوای خودمان را مجهز کنیم.» خمینی همچنین در شرح جهانی بودن این روز می گوید: «روز قدس، جهانی است، و روزی نیست که فقط اختصاص به قدس داشته باشد. روز مقابله مستضعفین با مستکبرین است، روز مقابله ملتهایی است که در زیر فشار ظلم آمریکا و غیر آمریکا بودند، روزی است که باید مستضعفین مجهز بشوند، در مقابل مستکبرین، و دماغ مستکبرین را به خاک بمالند... روز قدس، روزی است که باید سرنوشت ملتهای مستضعف معلوم شود باید ملتهای مستضعف در مقابل مستکبرین اعلان وجود بکنند، باید همانطور که ایران قیام کرد، و دماغ مستکبرین را به خاک مالید، و خواهد مالید، تمام ملتها قیام کنند، و این جرثومه‌های فساد را به زباله‌دانها بریزند.» (*رجوع کنید به ویکی پدیا در شرج روز قدس)

 این نوع نگاه به مسائل انسانی و جهانی فقط از سوی آنهایی بوجود می اید که به مذهب به گونه هویتی می نگرند و به همین خاطر در جایی که توهمات آنها از سوی مردمانی ساده اندیش مورد قبول واقع شود، می توانند با زیاده خواهی های خود همه جهانیان را درگیر مسائل خود سازند و نهایت همه چیز را به ویرانی بکشانند. درحالی که اگر به شیوه پیامبران و نگاهی که آنها به جهان می نگریسته اند دقت کنیم آنگاه می بینیم که نگاه آنها به "صلح" تمرکز داشته و قصدشان سلامتی و ازادی و برابری و رفع تبعیض از همه انسانها (اعم از وجوه جنسی – بین زن و مرد-، نژادی – بین اقوام مختلف- و دینی- بین ادیان مختلف) بود و اینکه آنها می خواستند از طریق معطوف کردن توجه انسانها به خدای یکتا - خدای خالق هستی و پروردگاه همه جهانیان– و تصویر نساختن از تصاویر و بت های ساختگی که خود و یا دیگران بعنوان "خدا" و "امر مقدس" می سازند و با آنها بطور یکجانبه و ظالمانه بر مردم حکومت می کنند، ایشان را از همه برساخته های ذهنی خود رهایی دهند. برساخته هایی که برای مردم "توهم ایمان" و "توهم برتری عقیده بوجود می آورد و بدینگونه آنها را با عملکرد خودشان وارد "چرخه ظلم" می سازد. از این طریقه فکری و "توهم ایمان" فقط متولیان مذاهب سود می برند درحالیکه انسانها هستی و رای و فکر و شخصیت و مال شان را می بازند و نهایت ازآنجایی که عقلی برای شان باقی نمی ماند به راحتی دست به جنایت می برند و آخرسر وارد جنگ های خانمان برانداز می شوند. این است فرق پیامبران الهی با کسانی که بعدها مدعی رهبری شدند و دین خدا را به موضوعات قومگرایانه تقلیل دادند.

 از این مسیر است که من معتقدم مسلمانان همانند یهودیان و مسیحیان در بعداز مرگ پیامبر شان آموزه های اصلی دین را دگرگون ساختند و با تمرکز بر قومگرایی وبرتری جویی مذهبی به توسعه طلبی پرداختند و بدینگونه پا از حد خود و حد عدالت فراتر نهادند و خواستند تا دیگرانی را نه چون خود بودند به زور مثل خود کنند. به نظر من ریشه همه بدبختی های ما مسلمانان نیز از همین فکر (توهم) بوجود می اید که می خواهیم از موضوع دین به ثروت و قدرت برسیم و از این مسیر درستی و عزت توهمات قومگرایانه خودمان را به اثبات برسانیم.

کتاب "عزت شیعه" اثر "امام" موسی صدر2  را من ندیده ام و نخوانده ام. اما همین عنوان و مطالبی که اینروزها به توسط دوستان و پیروان "امام" موسی صدر در اینترنت منتشر می شود، کافی است بدانم که ایشان هم چون دیگر اغلب مسلمانان جهان متوهم بودند و اینگونه فکر می کردند که چون حق با ایشان است پس خداوند هم در مسیر خواسته و اراده ایشان عمل می کند . بقول معروف، چون حق با ما است پس ما پیروزیم. این گونه است که اغلب مسلمانان جهان (که از قضا همه شان هم با هم اختلاف دارند) مسائل کشوری و ملی خودشان را با مسئله فلسطین گره زده اند و بدین وسیله خودشان را در یک کلاف سردرگمی که راه حل «عادی» ندارد وارد می سازند. بیچاره شاه ایران که می خواست با نوعی نگاه بی طرفانه نسبت به مسئله فلسطین (در عین حالی که دل خوشی هم از اسراییل نداشت. رجوع کنید به مصاحبه اش با مایک والاس) خودش را از درگیر شدن با این مسئله رهایی بدهد. درحالی که مشکل او و مشکل ما مسلمانان ریشه در تاریخ 1400 ساله دارد و اینکه ما مسلمانان از بعداز رحلت پیامبر اسلام با آلوده کردن دین اسلام با سیاست و حکومت بخاطر توهمات قومگرایانه و برتری جویانه مان از حق و عدالت در نتیجه از آزادی و حقوق بشر دور افتاده و درواقع  بنیان های اصلی دین اسلام را فاسد کرده ایم و لذا حکومت ها و جوامع ما به گونه ی بسیار واضح ستمخیز و ناسالمند.

به همین خاطر من فکر می کنم که ما مسلمانان می باید بگونه ای دیگر به مسئله اسراییل و فلسطین بنگریم  تا شاید از این محمل به راه حل صلح آوری برسیم. والا اگر باز به همان نگرش های  قدیمی به اوضاع و احوال جهان نگاه کنیم مطمئن باشید که نه تنها هیچ مشکلی را حل نمی کنیم بلکه درواقع دست به یک خودکشی دسته جمعی زده ایم و جهان را وارد یک جنگ جهانی دیگر می سازیم.
وقتی «امام» موسی صدر  در کتابش (عزت شیعه) می گوید:
 «ما اسرائیل را شرّ مطلق می دانیم!
بدتر از اسرائیل در جهان وجود ندارد!
اگر اسرائیل با شیطان درگیر شود، ما در کنار شیطان خواهیم ایستاد!
اگر اسرائیل با چپ درگیر شود، در کنار چپ خواهیم ایستاد!
اگر اسرائیل با راست درگیر شود، در کنار راست خواهیم ایستاد»!
شما باید بفهمید من چه می گویم.
حالا می فهمیم چرا او در سال 1978 به لیبی می رود و برای اینکه بخواهد وضع شیعیان لبنان را بهبود ببخشد و آنها را در جنگ با اسراییل مجهز سازد به دیدار معمر قذافی می رود اما به گونه ای که گفته می شود همانجا به دست قذافی کشته و سر به نیست می شود. چراکه او از آنجایی که (به حساب خودش) اسراییل را شر مطلق می پنداشت آنگاه هرکه را که در مقابل اسراییل بود را می باید دوست تلقی می کرد. به همین خاطر هم گرفتار توهم خود و فکری می شود که خود دست به آن زده بود. به نظر من فقط آنهایی که خودشان را محور عالم می پندارند و آنهایی که فکر می کنند هرچه به سود آنها است درست است و هرچه علیه آنها است غلط است مرتکب چنین  خطای فاحشی می شوند. پنداشتن اینکه چه چیزی شر مطلق است، اصلا در حد شناخت ما انسانها نیست. چراکه ما انسانها مطلق نیستیم تا بدانیم خیر مطلق چیست و یا شر مطلق کیست. به باور اسلام  تنها خدا است که می داند شر مطلق چیست. ما انسانها تنها می توانیم از روی صفات شر برانگیز و یا خیر برانگیزی که در  وجود هر کس و در طبیعت تجلی دارد، آنها را بطور نسبی در وجود خودمان و یا دیگر آثار صنع، ملاحظه کنیم و یا بشناسیم.  بنابراین در این جهان هرآنچه را که ما می بینیم و می شناسیم نه شر مطلق است و نه خیر مطلق. هر چیز و هر کس که هست به نسبت از این صفات برخوردار  است و لذا هیچ موجودی نیست که در مقام مطلق خیر و یا مطلق شر بتواند جلوه گری داشته باشد. اینگونه است که در اسلام، آنکه بجای خدا (خیر مطلق) می نشیند و از جانب او، امر و نهی صادر می کند و مردم را به اطاعت کردن از خود وادار می سازد مشرک تلقی می شود و او  بزرگترین ستمگر به حساب می آید. در اسلام (و  همچنین دیگر ادیان راستین الهی) هر انسانی موظف است که مواظب رفتار و اعمال خودش باشد و لذا بر عهده هیچ کسی نیست که بخواهد دیگری را هدایت کند و یا اینکه او را علیه چیزی را که خودش تصور می کند شر مطلق است و یا خیر مطلق تحریک نماید. ما در قرآن می خوانیم: «عسی ان تکروها شیئا و هو خیرلکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شرَ لکم (=چه بسا آنچه را که شما شر می پندارید برای تان خیر است و آنهایی را که خیر می پندارید برای تان شر است). از همینجا معلوم است که آقای صدر به عوض اینکه این نصیحت قرآنی را به گوش جان بگیرد خود را معیار عالم قرار می دهد و بدینگونه شر اسراییل را آنچنان تعریف می کند که بنوعی معمر قذافی - آن مردک نادان و دیکتاتور خونریز- "دوست" تلقی می شود و در پی آن با رفتن به سوی او و سر به نیست شدنش به دست قذافی فکر باطل خود را به اثبات برساند. بقول قرآن: «ذالک بما قدمت یداک و ان الله لیس بظلام للعبید» (= این بدان خاطر است که تو به دست خودت اقدام کرده ای، درحالیکه خداوندهرگز نسبت به بندگانش ستمگر نیست). ایشان حتا به این شعر و ضرب مثل فارسی هم آشنایی نداشتند که "دشمن دانا بلندت می کند / بر زمینت می زند نادان دوست".

قرآن  در ارتباط با چنین رهبرانی  می گوید: (آیات 36 تا 41سوره 68)  «شما را چه شده , چگونه قضاوت مي كنيد؟ مگر كتابي داريد كه آن را مي خوانيد تا هرچه خواهيد در آن بيابيد آن را انتخاب كنيد؟(و بگویید) يا براي شما تا روز قيامت بر عهده ما (خدا) پيمان هاي رسا است كه هرچه را كه شما  قضاوت كنيد حق شما باشد؟ از آنها (يعني از همین آخوندها و مفتیان) بپرس كدامشان متعهد اين مطلب است؟ و يا مگر شريكاني داريد؟ اگر راست گويند شريكان خويش بيآورند». و اما باز در قرآن (آیه 31 سوره توبه) می خوانیم:«از دون خدا علما و مراجع را پروردگاران خود گرفته اند» و مردمی به دنبال مردمی دیگر هرآنچه را که اینها از حلال و حرام گفتند، گرفتند و بدون آنکه بدانند ایشان را پرستیدند. (یعنی رهبران مذهبی شان را جای خدا گرفتند و اطاعت شان نمودند)

به هر روی این سخن که اسراییل شّرّ مطلق است و یا آمریکا شیطان بزرگ است سخن هرکه باشد مزخرف و مصداق شرک است. حالا آنرا یا آقای صدر گفته باشد یا آقای خمینی و یا آقای منتظری و ...
بقول قرآن: «جز اين نيست كه شيطان اعمال و رفتار شما را درنظرتان بياراست و از راه منحرفتان ساخت با آنكه اهل بصيرت بوديد». (آيه 38 سوره 29).

این چنین است که من فکر می کنم ما مسلمانان اسلام و خدای اسلام را نمی شناسیم. فقط بلدیم توی کار او خودمان را وارد کنیم و با توجیهات من درآوردی (بخوانید توهمات مان) مردم را به سوی قومگرایی مذهبی و موضوعاتی که نهایت به برادرکشی و جنگ منجر می شود رهبری کنیم. درحالی اگر مسلمان واقعی بودیم می باید از اسلام خبر می داشتیم که خدای اسلام، خدایی نیست که فقط متعلق به ما مسلمانان باشد و اینکه به خواست و سلیقه ما، کارهایش را به انجام رساند. بلکه آن خدا، خدای ابراهیم ، خدای موسی ، خدای عیسی و خدای محمد است که ممکن است بخواهد با بازگرداندن یهودیان به اسراییل به ما و همه پیروان این سه دین ابراهیمی بفهماند که باید حرمت سرزمین صلح (اورشلیم) یعنی «دارالسلام» او را محفوظ نگه داریم. یعنی آنکه به گونه ای باهم کنار بیاییم که همه انسانها از همه گروه ها و افکار در آن سرزمین نمونه در آسایش و آرامش زندگی کنند و خونی در آن جا ریخته نشود و کسی را آنجا به زور از خانه و کاشانه اش بیرون نکنند. به نظر من به هر روی بعید نیست که خداوند بخواهد بنوعی با گسیل داشتن یهودیان بعداز 2000 سال آوارگی و بدبختی به این سرزمین  برای مسلمانان و همچنین مسیحیان و یهودیان عبرتی فراهم آورد که با هم در جهت برقراری یک کشور شالومی (بخوانید سرزمین صلح یا دموکراسی واقعی) و تحقق آرمانهای داوود و سلیمان همکاری جدی بعمل آورند.
این کار می تواند خرابکاری های گذشته پدران ما را در تحریف تاریخ و تبدیل دین شالومی به مذاهب قومگرا تصحیح نماید و از این مسیر روزنه های صلح نسبی در روی زمین را نمایان سازد. صلحی که جز از طریق احترام گذاشتن به حقوق همه انسانها و برابری بین زن و مرد و بین همه اقوام بشری و مذاهب صورت نمی تو.اند گرفت و راهکاری جز سکولاریسم (به معنی جدایی ایدئولوژی و مذهب از حکومت) و دموکراسی به معنی واقعی ندارد.
به امید آن روز

حسین میرمبینی
ساکرامنتو کالیفرنیا
سپتامبر 2011
---------------
زیر نویس

1- در روز ۱۲ ماه می سال ۱۹۴۸، "کلارک کلیفورد "، رئیس مشاوران کاخ سفید، طرح شناسایی رسمی دولت اسرائیل از سوی ایالات متحده را به کابینه پرزیدنت "هری ترومن" – که بر سر همین موضوع دچار دودستگی شده بود – پیشنهاد داد. در حالی که "جورج مارشال"، وزیر امور خارجه و "رابرت لووت"، معاون وی، با تردید و اخم به وی نگاه می کردند، کلیفورد چنین استدلال کرد که شناسایی دولت اسرائیل یک اقدام بشردوستانه و کاملاً منطبق با ارزش های سنتی آمریکایی است. کلیفورد برای اثبات ادعای سرزمینی یهودیان، این عبارت را از "کتاب تثنیه" نقل قول نمود: «اینک، من سرزمینتان را قبل از خودتان تعیین کرده ام: وارد شوید و زمین را تملک کنید، که خدا به پدران شما ابراهیم، اسحاق، و یعقوب قسم یاد کرد تا این سرزمین را به آنها و نسل های پس از آنها بدهد.»
مارشال با این استدلال ها متقاعد نشد و در همان جلسه به ترومن گفت که در صورت همراهی وی با این سیاست، در انتخابات آتی علیه او رأی خواهد داد؛ در نهایت هم مارشال پذیرفت که مخالفتش را علنی نکند. دو روز بعد، و درست یازده دقیقه پس از این که اسرائیل موجودیت خود را به عنوان یک کشور مستقل اعلام کرد، ایالات متحده نیز بصورت دوفاکتو این دولت یهودی را به رسمیت شناخت. بسیاری از ناظران، هم داخلی و هم خارجی، این تصمیم ترومن را به قدرت جامعه یهودیان ایالات متحده نسبت دادند. آنها نفوذ رسانه ای، آراء، و قدرت مالی یهودیان را به عنوان عامل تعیین کننده نتیجه انتخابات سخت ریاست جمهوری سال ۱۹۴۸ تفسیر می کردند.

2- موسی صدر، مرجع دینی و رهبر سیاسی شیعیان، پس از سفر به لیبی به دعوت معمر قذافی در اوت ۱۹۷۸ (شهریور ۱۳۵۷)، به دلایلی نامعلوم، در لیبی، ناپدید شد. از زنده بودن یا مرگ این روحانی شیعه گزارشات ضد و نقیضی در دست است.
موسی صدر با تأسیس جنبش امل قصد تشکیل ارتشی را داشت که جامعهٔ شیعیان لبنان را نمایندگی کند اما قدرت گرفتن حزب‌الله لبنان میان شیعیان لبنان دودستگی ایجاد کرد. برخی از منابع سفر موسی صدر به لبنان را در واکنش به هم‌پیمانی سوریه با حزب الله و در جهت جلب حمایت لیبی از امل می‌دانند.
                        (اطلاعات از ویکی پدیا)